سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی جز نابخرد نادان، دانش و دانشوران را سبک نمی شمرد . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 بهمن 25 , ساعت 8:30 صبح

 یکشنبه ها فراغت فکر بیشتری پیدا می کنم.ایشالله همان موقع هم وبلاگ را به روزش می کنم.البته شاید هم زودتر.فقط این رو گفتم که مثل من با وبلاگهای بروز نشده‏ی تکراری مواجه نشین.تا اون موقع ...خدانگهدار....
پی نوشت...بابت تذکراتی که به مادرانه می‏هید، متشکرم.


یکشنبه 86 بهمن 21 , ساعت 11:16 عصر

< language=java> یادش به خیر...یادمه کلاس دوم راهنمایی که بودم؛با داداش مهدی یک جشن کوچکی برای انقلاب گرفتیم.با چه ذوقی اتاقمان را آذین بندی کردیم.وقتی کارهایمان تمام شد؛داداشم یه کارنامه تشویقی از هنرمندی صدام درست کرد و به دیوار اتاقمان چسباند.هنوز مواد درسی صدام که بابت آن قبول از ته هم شده بود،به یاد دارم.یادش به خیر...یکی نبود اون موقع به من و داداشم تذکر بدهد که آخه این کارنامه صدام چه ربطی به جشن انقلاب دارد؟
مواد درسی صدام اینجاست.بخوانیدش...
1- پیش قدم در شروع حمله.....20
2- بمباران هوایی شهرها........20
3- اسیر کردن رزمندگان...........20
4- شکنجه اسیران ایرانی......
.20
5- ..............
6- ........

کاش آن موقع کارنامه سراسر افتخار شاه را نوشته بودیم.

هنوز طعم خوشمزه‏ی شیرینی که داداش با پول تو جیبی‏اش برایمان می‏خرید ؛ زیر زبانم مزه مزه می‏کند.یادش به خیر...22 بهمن...عیدت مبارک...


پنج شنبه 86 بهمن 11 , ساعت 2:6 عصر
< language=java>
سلام...
می‏گفت: «آدم با حیا، همه‏ی حیایش در اعضاء و جوارحش هویدا می‏شه.»
می‏‏گفت :«حتی در مورد فکر گناه هم حیاء داشته باشید.ازش رد بشید.نذارید شما رو به طرف خودش بکشد.حتی در حرف زدن هم باید حیاء داشت.تفاوت در نحوه‏ی حرف زدن ؛میزان حیا رو مشخص می‏کنه.اگر خدای ناکرده حیا دریده بشه،دیگر تعجب نکنید اگر دروغ هم شنیدید.اگر با دورویی طرف هم مواجه شدید؛شاخ در نیارید.
راستش چقدر خوبه که فکر کردن در مورد کارهای خوب را پای آدم می نویسند.اما فکر گناه را تا به مرحله‏ی عمل در نیاد،فرشته‏ها اون رو ندیده می‏گیرند.

خدا...اگر تو از خدایی‏ات چیزی کم می‏شد ؛ ما باید چه خاکی بر سرمان می ریختیم؟
چهارشنبه 86 بهمن 3 , ساعت 8:24 صبح

سلام...
تا حالا شده بشنوید که بگویند:
«فلانی را دیدین؛مذهبی نیست.اما راستگوست.ما تا حالا ازش یه دروغ هم نشنیدیم.»
«فلانی اهل نماز نیست.اصلا اعتقادی به این چیز‏ها نداره؛ولی خوش برخورده .خوش‏اخلاقه.»
«آن پسر،دوستم را می‏گم.با اینکه آدم معتقدی نیست؛ اما واقعا آدم با وفاییه.»
برای من سوال شده بود. این صفات‏های برجسته از کجا می‏تواند نشات گرفته باشد.تا اینکه یک روز پایم به جلسه‏ای باز شد که عنوان بحثش این بود...جوانمرد باشیم.
استاد می‏گفت: «آدمها وقتی به دنیا می‏آیند،یک سری صفات خوب و برجسته هم همراهشون هست که اگر در جریان تربیت خانوادگی دستخوش تغییر و تحریف نشوند،در وجود آدمها به طور برجسته دیده می‏شوند.دیدید که حتی در میان لاتها با مرامی دیده می‏شود؟حتی آنها هم مقید هستند که به قولی که می‏دهند ،وفادار باقی بمانند.جوانمردی،وفاداری،صداقت،حسن خلق،حیا،اینها همه‏اش صفات اولیه است.که اگر این صفات اولیه با دین و ایمان گره بخورد ، به طور محسوسی برجسته و روشن می‏شود.آدم آزاده جلوی گناه نمی‏ایستد چون اعتقادی بهش ندارد.اما همین فرد شاید تحمل نکند که در خیابان دعوایی صورت بگیرد و او در آن دعوا مداخله نکند.وقتی این صفات برجسته با دین صمیمی می‏شوند،به طور محسوسی برجسته می‏شوند.دیده می‏شوند.اگر خدای نکرده فردی دینش سست بشود،به ناگاه خواهید دید تمام آن ارزشها هم به شدت زمین می‏خورد.چون تمام این ارزشها تحت الشعاع دین قرار گرفته بودند.در واقعه‏ی عاشورا دشمان امام حسین (ع)مسلمان بودند.اهل خمس و زکات بودند.منتهی وقتی دینشان سست شد،جوانمردی را هم کنار گذاشتند.وقتی امام بر زمین افتادند آنها چه راحت به حرم اهل امام حمله کردند.حتی از فزند شش ماهه هم نگذشتند.حتی از دختر سه ساله امام هم نگذشتند.»
دارم فکر می‏کنم چه تضمینی هست که وقتی آقایمان مهدی ظهور کنند،ما جا نمانیم؟چه ضمانتی وجود دارد که ما در مقابل امام قرار نگیریم؟
فقط یک راه وجود دارد.مواظب صفات اولیه ام باشم.وقتی امام بیاید بقیه چیز هایی که از دست داده باشم ،بر می گردد.با کمک امام همه‏ی آنها باز می‏گردد.ما مسلمانها محاله که شیطان بتواند ما را وادار کند که نماز نخوانیم.نمی تواند ما را وادار کند که روزه نگیریم.اما نقطه ضعف همین جاست.اینجا که با دوستی قطع رایطه کنیم.یا اخلاق تندی پیدا کنیم.به قول‏مان عمل نکنیم.فقط کافی است دروغ گویی را تمرین کنیم.زمین خوردنمان چه آسان و راحت می‏شود.
راستی چی‏شد که امام به حر گفتند:«ای حر...مادرت بی جهت نام تو را حر نگذاشته است.که تو هم حر در دنیایی و هم حر در آخرت.»
راستی ما جوانمردیم؟رادمرد هستیم؟وفای به عهد داریم؟صادق هستیم؟چی هستیم؟که هستیم؟


دوشنبه 86 بهمن 1 , ساعت 8:9 صبح
< language=java>
طفل کوچولو خواب بود.خواب می‏دید.یهو از خواب بیدار شد.داشت گریه می‏کرد.بی‏تابی می‏کرد.اشک می‏ریخت.همه‏اش سراغ باباش را می‏گرفت.تا حالا شده دختر کوچولوی‏شما هی بهانه بگیره؟هی اشک بریزد؟تازه ،آن‏هم یک جایی که دسترسی به باباش نداشته باشه.می‏گفت:«عمه جان!بابام کجاست؟من خواب بابام رو دیدم .من بابام را می‏خوام.»
گفتند شاید گرسنه‏ شده؟دستور دادند برایش خرما ببرند.خیر ندیده‏ها،مثلا داشتند صدقه می‏بردند.مگه نمی‏دانستند صدقه برای سید حرامه؟!برایش خرما بردند.جلویش گذاشتند.با صدای بلندتر گفت:«عمه ! من خرما نمی‏خوام.من بابام رو می‏خوام.»دستور دادند.عیبی ندارد. سر بابایش را برایش ببرید.لابد می‏خواستند بهش حالی کنند دیگه بهانه نگیر که دیگه بابایی در کار نیست.لابد فکر می‏کردند طفلی هنوز خبر نداره چه بلایی بر سر بابایش آمده...
سر را برایش بردند.روی طبقی گذاشتند و برایش بردند.جلویش گذاشتند.
از دختر بچه‏ی مهربان و عاطفی چه انتظاری داشتند؟دختر کوچولوی سه ساله به باباش نگاه کرد.نگاه به سر بریده باباش کرد.یهو باباش را بوسید.صدا زد و گفت:«بابا ! نبودی مقنعه‏ام را بردند.بابا نبودی ! عمه‏ام را با تازیانه زدند.بابا...بابا...بابا...یهو دیدند دختر کوچولوی شیرین زبان ساکت شده.دیگه صداش در نمی‏یاد.
_رقیه‏جان!رقیه‏جان!
-رقیه دیگه چیزی نداره بگه...دیگه الان پیش باباش مانده...اصلا دیگه برای چی گریه کنه؟
-مامان...چرا رقیه نگفت ،تشنه ‏است؟چرا به باباش نگفت گرسنه‏ است؟چرا نگفت توی خرابه از تاریکی می‏ترسه؟چرا به باباش نگفت ، آدم بدها او را کتکش زدند؟
چی‏بگم؟اصلا وقتی یه دختر سه ساله آنقدر درست و حکیمانه تربیت شده باشد که حتی به باباش هم می‏داند چی باید بگوید...حواسش هست...خودش کوچکه...اما دلی بزرگ و ژرفی داره...
حمیده جان!دختر گلم! رقیه پیش باباش شکایت کرده که روسریش را دریدند...عمه‏اش را زده‏اند...بیچاره بدبختها...زورشان به این طفل رسیده؟طفلی که پدر داشت.عمو داشت.برادر داشت.اگه اینها زنده بودند،باز رقیه جان کتک می‏خورد؟باز براش خرمای صدقه می‏بردند؟اصلا کسی جرات داشت به حرم امام حسین نگاه چپ بکنه؟
دیگه چی باید برای دخترم بگویم؟چی برایش بگویم؟آهان...یادم آمد که این دختر کوچولو هنوز هم دستاش کوچکه.اما عجیب گره‏های بزرگی را باز می‏کنه.رفتید سوریه؟مزارش را دیدید؟ گره باز کردنش را دیدید؟

...مامان...مامان...بریم؟من شمع خریدم.آماده‏ام.بریم روضه؟می‏خوام امشب شمع روشن کنم.کاش اون موقع پیشش بودم.براش شمع روشن می‏کردم تا از تنهایی نترسه.از تاریکی نترسه...بریم؟
جمعه 86 دی 28 , ساعت 9:55 صبح
< language=java>
سلام به دوستان بزرگوار...
چرا مادرانه به کامنت‏های دوستانش جواب نمی‏دهد؟شاید مادرانه خبر ندارد که این‏ جواب ندادن‏ها ،بی‏ذوقی او را می‏رساند؟شاید هم مشکلی در سرویس است که جوابهای او را ارسال نمی‏کند؟
پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 6:36 صبح

سلام...
راستی دقت کرده‏اید که در کشور ما صادقانه تلاش شده است تا با مسایل جدی مانند خشونت در مدرسه و سوءمصرف مواد مخدر در میان جوان‏ها مبارزه شود.شعارهایی داده‏ایم که :«جواب نه بدهید.»سعی کرده‏ایم بچه‏ها را هم مانند بزرگترها محاکمه کنیم.اما به نظر می‏رسد که ما بزرگترها راه حل‏ها و اقدامات درست را گم کرده‏ایم. این یک واقعیت است که بچه‏هایی که فاقد اعتماد به نفس باشند،خیلی زود تحت‏تاثیر فشار دوستان همسالان تسلیم می شوند.
اگر اعتماد به نفس نداشته باشیم،همیشه نگران این باقی می‏مانیم که از سوی سایر گروه‏هایی که با آن‏ها در ارتباط هستیم،پذیرفته نشویم.احساس می‏کنیم مجبورهستیم کارهایی که آن‏ها می‏خواهند،را انجام بدهیم.
فکر می‏کنم به جای آنکه نگران باشیم که آیا دیگران ما را پذیرا می‏شوند،مهم‏ترین کار این است که به خودمان افتخار کنیم.وقتی اعتماد به نفس به دست آوردیم،می توانیم شخصا پذیرای خودمان شویم.حتی اگر دیگران هم از ما انتقاد کنند،باز می‏توانیم ارزشهای خود را باور کنیم.
زور گویی هم می تواند به اشکال مختلف ظاهر بشود.بعضی با کتک زدن زور می‏گویندو بعضی دیگر با زدن حرف‏های تند.هر زورگو اسلحه‏ی خاص خودش را دارد.زور گوها  بچه باشند یا بزرگ ،فاقد اعتماد به نفس هستند.آنها با هدف قرار دادن دیگران می‏خواهند خودشان را در موقعیت مطلوب قرار دهند.اما این احساس دوام نمی‏آورد.به محض اینکه احساس عدم امنیت باز می گردد،زور گوها به دنبال قربانیان جدید می‏گردند؛ زیرا احساس قدرت کردن نسبت به دیگران نیازی که آنها برای رسیدن به اعتماد به نفس،به آنها احتیاج دارند.اما وقتی زورگو، قربانی خودش را پیدا نمی‏کند،چه اتفاقی می‏افتد؟
حالا اگر قربانی با اعتماد به نفس ،از زورگو فاصله بگیرد،زور گو کسی را ندارد که به او زور بگوید؛خودش باقی می‏ماند با خودش.اینجا تنها راهی که برای زورگوها باقی می‏ماند، این است که خویشتن‏داری به خرج بدهند تا به اعتماد به نفس برسند.
براستی اگر واقعا اعتماد به نفسی بود ،دیگر نیازی نبود که زورگو ،زور بگوید یا بچه‏ای برای گرفتن حقش،توسل به گریه پیدا کند  و یا دانش‏آموزی به جای دفاع از حقش،توسل به تقلب و دروغ پیدا کند.
فیلم کارتونی شرک را دیدید؟
در این فیلم اشاره کرده بود که آراستگی درونی خیلی مهم‏تر از آراستگی ظاهری و بیرونی است.در فیلم شرک،پرنسس فیونا در جایگاه زن بودنش ،بسیار زیبا و دوست‏داشتنی است که همه خواهان او هستند.اما در نتیجه یک طلسم و جادو در شب تبدیل به یک غول می‏شود.او خودش را از یک عشق راستین محروم می‏کند، از ترس آنکه شرک بفهمد او یک غول است.اما در پایان فیلم،او تبدیل به یک غول تمام عیار می‏شود و با این‏حال به همان شکلی که هست ،پذیرفته می‏شود و با محبوبش ازدواج می‏کند.فیونا هرگز به شخصیتی که جامعه ما می‏خواهد تبدیل نمی‏شود.اما با باور کردن خود از درون،به احساس اعتماد به نفس می‏رسد.وقتی به دخترم موضوع و هدف داستان شرک را شرح می‏دادم،به فکر فرو رفته بود.وقتی حواسم را جمع می‏کنم و همراه بچه‏ها کارتون می‏بینم و بعد با همدیگر اون کارتون را نقد می‏کنیم ،به وضوح آثار لذت را در چهره‏‏ی آنها می‏بینم.این‏جور مواقع ،عجیب زحمت من هم کم می‏شود که بخواهم مرتب فرزندانم را نصیحت کنم.آنها به خوبی به صحت حرفهایم واقف می‏شوند.
چه زود یادم می‏رود از خداوند بابت تمام نعمتهایی که به همه‏‏ی ما داده است، تشکر کنم.
خدایا با تمام وجودم تو را شکر...


چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 8:35 صبح

سلام...
چرا بسیاری از ما از این که دست به کارها‏ی جدید بزنیم،می‏ترسیم؟چرا ما لباسی را می‏پوشیم که سایر مردم و اطرافیان ما می‏پوشند؟چرا به‌ جای آنکه به خودمان و به آنچه می‌خواهیم توجه کنیم،در مشاغلی باقی می‌مانیم که برای ما موقعیت اجتماعی به همراه می‌آورند؟
ترس از شکست خوردن،ترس از چیزهای جدید،در فرهنگ مانیروی بسیار قدرتمندی هستند.می‌ترسیم که اگر اشتباه کنیم،ما را مسخره کنند.
چرا ما می‌ترسیم در بهترین حد خود ظاهر شویم؟
رها شدن از ترس،ترس از انتقاد،ترس از مسخره شدن،ترس از متفاوت بودن،برای رسیدن به حداکثر توانمندی ضرورت دارد.وقتی همه تلاششان را می‌کنند،آنها را تحسین و تمجید می‌کنیم و اگر اشتباهی را مرتکب شدند،در مقام مجازات آنها کاری صورت ندهیم.
"خویشتن داری"نخستین و مهم‌ترین مهارتهایی است که همه‌ی ما باید آموزش ببینیم.استفاده از خویشتن‌داری،می‌تواند اسباب موفقیت بچه‌ها را در مدرسه سبب شود.
می‌تواند سببی باشد تا ورزشکاران به خوبی تمرین انجام دهند.

می‌تواند سببی باشد تا نویسنده‌ای داستانش را تمام کند.
از همه مهمتر،خویشتن‌داری کمک می‌کند تا مملکتی درگیر جنگ نشود.خویشتن‌داری برای بقای اشخاص ضرورت دارد.خویشتن‌داری یعنی ‌آنکه من رفتار و سخنم را کنترل کنم.از خویشتن‌داری برای راهنمایی شدن استفاده کنم.خویشتن‌داری به من کمک می‌کند تا از دست زدن به کارهای زیانبار خودداری کنم.خویشتن‌داری به من کمک می کند تا ایمن و موفق باقی بمانم.
اگر همه‌ی ما حواسمان جمع باشد که از مهارت خویشتن داری استفاده کنیم،بلافاصله از نتایج حاصله از آن لذت خواهیم برد.
به این فکر می‌کنم که چقدر این دین اسلام کامل و جامع است که این همه حرفها را در یک کلمه خلاصه کرده است.این کلمه را زیاد شنیدیم .اما براستی به عمق آن فکر کرده‌ایم؟ " تقوا "
این جمله: "کسانی در نزد خداوند مقرب‌ترند که پرهیزگارترند" را شنیدید؟
تا درود دیگر... بدرود...


سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 1:37 صبح
سلام...تا حالا شده که به شدت عصبی بشوید و ندانید چه جوری باید بر این عصبانیت خودتان چیره بشوید؟
این اتفاق به‏وفور برای بچه‏ها پیش می‏آید.زیاد قهر می‏کنند و خیلی هم زود آشتی می‏کنند.اما من امشب به نکته‏ای جالبی برخورد کردم.کتابی را مطالعه می‏کردم که روش«خویشتن‏داری» را آموزش می‏داد.نوشته بود که لازم است همه‏ی ماها در طول روز فبل از انجام کارهای به‏خصوصی باید تمرین خویشتن‏داری داشته باشیم.روی یک صندلی به حالت راحتی نشسته و دست و پاها را از هم باز نگه می‏داریم.این حالت نشستن،به آرامش عضلات کمک بسیاری می‏کنند.بعد چشمانمان را می‏بندیم و به مدت یک‏دقیقه نفس‏های عمیق می‏کشیم.احساس خواهیم کرد که نه تنها جسم‏مان به‏حالت آرمیدگی رسیده؛بلکه به‏اعصاب‏مان هم استراحتی داده‏ایم.
اینجا را داشته باشید تا بقیه‏اش را در پست بعدی با هم دنبال کنیم.البته به یاری خدا سعی می‏کنم به طور منظم وبلاگ را به روزش کنم.فکر می‏کنم تعطیلی مدارس به‏خاطر سرما و یخبندان،موجب یخ بستن وبلاگ من هم شده.شنیدید که می‏گویند:«کمال هم نشینی در من اثر کرد؟»
تا درود بعدی...بدرود...
یکشنبه 86 دی 16 , ساعت 8:7 صبح

سلام...
وقتی لیست رو نوشتم،همه‏شون استقبال کردند.منظورم اینه که جناب پدر (که معمولا مردها از کار کردن توی خونه طفره می‏روند...) هم استقبال کردند.شاید اگر بگویم ،باور نکنید...آخه طفلکی‏ها...وقتی همه‏ی کاراها تمام شد؛دیدن چهره‏های راضی اونها واقعا برام دیدنی بود.لذتی که اونها از کار دسته‏جمعی برده بودند،مثل خوردن پسته‏های جایزه نبود.سرعتی‏که باید به خرج می‏دادیم...فرصت کمی که داشتیم...باعث شده یه هیجان مضاعفی را به ‏وجود بیاره که ارزشش خیلی بیشتر از تعیین کردن جایزه بود.
می دونین آخرش چی‏شد؟
صداشون کردم...بچه‏ها بیاین پیش بابا بایستین...می‏خوام یه عکس یادگاری از همه‏مون به خاطر اینکه با هم بودیم،بگیرم...
آماده...حاضر...چه جالب...دیگه لازم نیست یاد آوری کنم، لبخند به لب داشته باشین...همه‏شون از ته دل شادند...(خدارو شکر)...
آماده...حاضررررررررررررررر...تیک...
چقدر خوش گذشت...هم به من...هم به مهمونهام...هم به بچه هام...
راستی....دیگه دارم باور می‏کنم ...مهمان حبیب خداست...آره،حبیب خداست...
< language=java>


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ