> یکشنبه ها فراغت فکر بیشتری پیدا می کنم.ایشالله همان موقع هم وبلاگ را به روزش می کنم.البته شاید هم زودتر.فقط این رو گفتم که مثل من با وبلاگهای بروز نشدهی تکراری مواجه نشین.تا اون موقع ...خدانگهدار....
پی نوشت...بابت تذکراتی که به مادرانه میهید، متشکرم.
< language=java>
>
یادش به خیر...یادمه کلاس دوم راهنمایی که بودم؛با داداش مهدی یک جشن کوچکی برای انقلاب گرفتیم.با چه ذوقی اتاقمان را آذین بندی کردیم.وقتی کارهایمان تمام شد؛داداشم یه کارنامه تشویقی از هنرمندی صدام درست کرد و به دیوار اتاقمان چسباند.هنوز مواد درسی صدام که بابت آن قبول از ته هم شده بود،به یاد دارم.یادش به خیر...یکی نبود اون موقع به من و داداشم تذکر بدهد که آخه این کارنامه صدام چه ربطی به جشن انقلاب دارد؟
مواد درسی صدام اینجاست.بخوانیدش...
1- پیش قدم در شروع حمله.....20
2- بمباران هوایی شهرها........20
3- اسیر کردن رزمندگان...........20
4- شکنجه اسیران ایرانی.......20
5- ..............
6- ........
کاش آن موقع کارنامه سراسر افتخار شاه را نوشته بودیم.
هنوز طعم خوشمزهی شیرینی که داداش با پول تو جیبیاش برایمان میخرید ؛ زیر زبانم مزه مزه میکند.یادش به خیر...22 بهمن...عیدت مبارک...
سلام...
میگفت: «آدم با حیا، همهی حیایش در اعضاء و جوارحش هویدا میشه.»
میگفت :«حتی در مورد فکر گناه هم حیاء داشته باشید.ازش رد بشید.نذارید شما رو به طرف خودش بکشد.حتی در حرف زدن هم باید حیاء داشت.تفاوت در نحوهی حرف زدن ؛میزان حیا رو مشخص میکنه.اگر خدای ناکرده حیا دریده بشه،دیگر تعجب نکنید اگر دروغ هم شنیدید.اگر با دورویی طرف هم مواجه شدید؛شاخ در نیارید.
راستش چقدر خوبه که فکر کردن در مورد کارهای خوب را پای آدم می نویسند.اما فکر گناه را تا به مرحلهی عمل در نیاد،فرشتهها اون رو ندیده میگیرند.
خدا...اگر تو از خداییات چیزی کم میشد ؛ ما باید چه خاکی بر سرمان می ریختیم؟
سلام...
تا حالا شده بشنوید که بگویند:
«فلانی را دیدین؛مذهبی نیست.اما راستگوست.ما تا حالا ازش یه دروغ هم نشنیدیم.»
«فلانی اهل نماز نیست.اصلا اعتقادی به این چیزها نداره؛ولی خوش برخورده .خوشاخلاقه.»
«آن پسر،دوستم را میگم.با اینکه آدم معتقدی نیست؛ اما واقعا آدم با وفاییه.»
برای من سوال شده بود. این صفاتهای برجسته از کجا میتواند نشات گرفته باشد.تا اینکه یک روز پایم به جلسهای باز شد که عنوان بحثش این بود...جوانمرد باشیم.
استاد میگفت: «آدمها وقتی به دنیا میآیند،یک سری صفات خوب و برجسته هم همراهشون هست که اگر در جریان تربیت خانوادگی دستخوش تغییر و تحریف نشوند،در وجود آدمها به طور برجسته دیده میشوند.دیدید که حتی در میان لاتها با مرامی دیده میشود؟حتی آنها هم مقید هستند که به قولی که میدهند ،وفادار باقی بمانند.جوانمردی،وفاداری،صداقت،حسن خلق،حیا،اینها همهاش صفات اولیه است.که اگر این صفات اولیه با دین و ایمان گره بخورد ، به طور محسوسی برجسته و روشن میشود.آدم آزاده جلوی گناه نمیایستد چون اعتقادی بهش ندارد.اما همین فرد شاید تحمل نکند که در خیابان دعوایی صورت بگیرد و او در آن دعوا مداخله نکند.وقتی این صفات برجسته با دین صمیمی میشوند،به طور محسوسی برجسته میشوند.دیده میشوند.اگر خدای نکرده فردی دینش سست بشود،به ناگاه خواهید دید تمام آن ارزشها هم به شدت زمین میخورد.چون تمام این ارزشها تحت الشعاع دین قرار گرفته بودند.در واقعهی عاشورا دشمان امام حسین (ع)مسلمان بودند.اهل خمس و زکات بودند.منتهی وقتی دینشان سست شد،جوانمردی را هم کنار گذاشتند.وقتی امام بر زمین افتادند آنها چه راحت به حرم اهل امام حمله کردند.حتی از فزند شش ماهه هم نگذشتند.حتی از دختر سه ساله امام هم نگذشتند.»
دارم فکر میکنم چه تضمینی هست که وقتی آقایمان مهدی ظهور کنند،ما جا نمانیم؟چه ضمانتی وجود دارد که ما در مقابل امام قرار نگیریم؟
فقط یک راه وجود دارد.مواظب صفات اولیه ام باشم.وقتی امام بیاید بقیه چیز هایی که از دست داده باشم ،بر می گردد.با کمک امام همهی آنها باز میگردد.ما مسلمانها محاله که شیطان بتواند ما را وادار کند که نماز نخوانیم.نمی تواند ما را وادار کند که روزه نگیریم.اما نقطه ضعف همین جاست.اینجا که با دوستی قطع رایطه کنیم.یا اخلاق تندی پیدا کنیم.به قولمان عمل نکنیم.فقط کافی است دروغ گویی را تمرین کنیم.زمین خوردنمان چه آسان و راحت میشود.
راستی چیشد که امام به حر گفتند:«ای حر...مادرت بی جهت نام تو را حر نگذاشته است.که تو هم حر در دنیایی و هم حر در آخرت.»
راستی ما جوانمردیم؟رادمرد هستیم؟وفای به عهد داریم؟صادق هستیم؟چی هستیم؟که هستیم؟
طفل کوچولو خواب بود.خواب میدید.یهو از خواب بیدار شد.داشت گریه میکرد.بیتابی میکرد.اشک میریخت.همهاش سراغ باباش را میگرفت.تا حالا شده دختر کوچولویشما هی بهانه بگیره؟هی اشک بریزد؟تازه ،آنهم یک جایی که دسترسی به باباش نداشته باشه.میگفت:«عمه جان!بابام کجاست؟من خواب بابام رو دیدم .من بابام را میخوام.»
گفتند شاید گرسنه شده؟دستور دادند برایش خرما ببرند.خیر ندیدهها،مثلا داشتند صدقه میبردند.مگه نمیدانستند صدقه برای سید حرامه؟!برایش خرما بردند.جلویش گذاشتند.با صدای بلندتر گفت:«عمه ! من خرما نمیخوام.من بابام رو میخوام.»دستور دادند.عیبی ندارد. سر بابایش را برایش ببرید.لابد میخواستند بهش حالی کنند دیگه بهانه نگیر که دیگه بابایی در کار نیست.لابد فکر میکردند طفلی هنوز خبر نداره چه بلایی بر سر بابایش آمده...
سر را برایش بردند.روی طبقی گذاشتند و برایش بردند.جلویش گذاشتند.
از دختر بچهی مهربان و عاطفی چه انتظاری داشتند؟دختر کوچولوی سه ساله به باباش نگاه کرد.نگاه به سر بریده باباش کرد.یهو باباش را بوسید.صدا زد و گفت:«بابا ! نبودی مقنعهام را بردند.بابا نبودی ! عمهام را با تازیانه زدند.بابا...بابا...بابا...یهو دیدند دختر کوچولوی شیرین زبان ساکت شده.دیگه صداش در نمییاد.
_رقیهجان!رقیهجان!
-رقیه دیگه چیزی نداره بگه...دیگه الان پیش باباش مانده...اصلا دیگه برای چی گریه کنه؟
-مامان...چرا رقیه نگفت ،تشنه است؟چرا به باباش نگفت گرسنه است؟چرا نگفت توی خرابه از تاریکی میترسه؟چرا به باباش نگفت ، آدم بدها او را کتکش زدند؟
چیبگم؟اصلا وقتی یه دختر سه ساله آنقدر درست و حکیمانه تربیت شده باشد که حتی به باباش هم میداند چی باید بگوید...حواسش هست...خودش کوچکه...اما دلی بزرگ و ژرفی داره...
حمیده جان!دختر گلم! رقیه پیش باباش شکایت کرده که روسریش را دریدند...عمهاش را زدهاند...بیچاره بدبختها...زورشان به این طفل رسیده؟طفلی که پدر داشت.عمو داشت.برادر داشت.اگه اینها زنده بودند،باز رقیه جان کتک میخورد؟باز براش خرمای صدقه میبردند؟اصلا کسی جرات داشت به حرم امام حسین نگاه چپ بکنه؟
دیگه چی باید برای دخترم بگویم؟چی برایش بگویم؟آهان...یادم آمد که این دختر کوچولو هنوز هم دستاش کوچکه.اما عجیب گرههای بزرگی را باز میکنه.رفتید سوریه؟مزارش را دیدید؟ گره باز کردنش را دیدید؟
...مامان...مامان...بریم؟من شمع خریدم.آمادهام.بریم روضه؟میخوام امشب شمع روشن کنم.کاش اون موقع پیشش بودم.براش شمع روشن میکردم تا از تنهایی نترسه.از تاریکی نترسه...بریم؟
سلام به دوستان بزرگوار...
چرا مادرانه به کامنتهای دوستانش جواب نمیدهد؟شاید مادرانه خبر ندارد که این جواب ندادنها ،بیذوقی او را میرساند؟شاید هم مشکلی در سرویس است که جوابهای او را ارسال نمیکند؟
سلام...
راستی دقت کردهاید که در کشور ما صادقانه تلاش شده است تا با مسایل جدی مانند خشونت در مدرسه و سوءمصرف مواد مخدر در میان جوانها مبارزه شود.شعارهایی دادهایم که :«جواب نه بدهید.»سعی کردهایم بچهها را هم مانند بزرگترها محاکمه کنیم.اما به نظر میرسد که ما بزرگترها راه حلها و اقدامات درست را گم کردهایم. این یک واقعیت است که بچههایی که فاقد اعتماد به نفس باشند،خیلی زود تحتتاثیر فشار دوستان همسالان تسلیم می شوند.
اگر اعتماد به نفس نداشته باشیم،همیشه نگران این باقی میمانیم که از سوی سایر گروههایی که با آنها در ارتباط هستیم،پذیرفته نشویم.احساس میکنیم مجبورهستیم کارهایی که آنها میخواهند،را انجام بدهیم.
فکر میکنم به جای آنکه نگران باشیم که آیا دیگران ما را پذیرا میشوند،مهمترین کار این است که به خودمان افتخار کنیم.وقتی اعتماد به نفس به دست آوردیم،می توانیم شخصا پذیرای خودمان شویم.حتی اگر دیگران هم از ما انتقاد کنند،باز میتوانیم ارزشهای خود را باور کنیم.
زور گویی هم می تواند به اشکال مختلف ظاهر بشود.بعضی با کتک زدن زور میگویندو بعضی دیگر با زدن حرفهای تند.هر زورگو اسلحهی خاص خودش را دارد.زور گوها بچه باشند یا بزرگ ،فاقد اعتماد به نفس هستند.آنها با هدف قرار دادن دیگران میخواهند خودشان را در موقعیت مطلوب قرار دهند.اما این احساس دوام نمیآورد.به محض اینکه احساس عدم امنیت باز می گردد،زور گوها به دنبال قربانیان جدید میگردند؛ زیرا احساس قدرت کردن نسبت به دیگران نیازی که آنها برای رسیدن به اعتماد به نفس،به آنها احتیاج دارند.اما وقتی زورگو، قربانی خودش را پیدا نمیکند،چه اتفاقی میافتد؟
حالا اگر قربانی با اعتماد به نفس ،از زورگو فاصله بگیرد،زور گو کسی را ندارد که به او زور بگوید؛خودش باقی میماند با خودش.اینجا تنها راهی که برای زورگوها باقی میماند، این است که خویشتنداری به خرج بدهند تا به اعتماد به نفس برسند.
براستی اگر واقعا اعتماد به نفسی بود ،دیگر نیازی نبود که زورگو ،زور بگوید یا بچهای برای گرفتن حقش،توسل به گریه پیدا کند و یا دانشآموزی به جای دفاع از حقش،توسل به تقلب و دروغ پیدا کند.
فیلم کارتونی شرک را دیدید؟
در این فیلم اشاره کرده بود که آراستگی درونی خیلی مهمتر از آراستگی ظاهری و بیرونی است.در فیلم شرک،پرنسس فیونا در جایگاه زن بودنش ،بسیار زیبا و دوستداشتنی است که همه خواهان او هستند.اما در نتیجه یک طلسم و جادو در شب تبدیل به یک غول میشود.او خودش را از یک عشق راستین محروم میکند، از ترس آنکه شرک بفهمد او یک غول است.اما در پایان فیلم،او تبدیل به یک غول تمام عیار میشود و با اینحال به همان شکلی که هست ،پذیرفته میشود و با محبوبش ازدواج میکند.فیونا هرگز به شخصیتی که جامعه ما میخواهد تبدیل نمیشود.اما با باور کردن خود از درون،به احساس اعتماد به نفس میرسد.وقتی به دخترم موضوع و هدف داستان شرک را شرح میدادم،به فکر فرو رفته بود.وقتی حواسم را جمع میکنم و همراه بچهها کارتون میبینم و بعد با همدیگر اون کارتون را نقد میکنیم ،به وضوح آثار لذت را در چهرهی آنها میبینم.اینجور مواقع ،عجیب زحمت من هم کم میشود که بخواهم مرتب فرزندانم را نصیحت کنم.آنها به خوبی به صحت حرفهایم واقف میشوند.
چه زود یادم میرود از خداوند بابت تمام نعمتهایی که به همهی ما داده است، تشکر کنم.
خدایا با تمام وجودم تو را شکر...
سلام...
چرا بسیاری از ما از این که دست به کارهای جدید بزنیم،میترسیم؟چرا ما لباسی را میپوشیم که سایر مردم و اطرافیان ما میپوشند؟چرا به جای آنکه به خودمان و به آنچه میخواهیم توجه کنیم،در مشاغلی باقی میمانیم که برای ما موقعیت اجتماعی به همراه میآورند؟
ترس از شکست خوردن،ترس از چیزهای جدید،در فرهنگ مانیروی بسیار قدرتمندی هستند.میترسیم که اگر اشتباه کنیم،ما را مسخره کنند.
چرا ما میترسیم در بهترین حد خود ظاهر شویم؟
رها شدن از ترس،ترس از انتقاد،ترس از مسخره شدن،ترس از متفاوت بودن،برای رسیدن به حداکثر توانمندی ضرورت دارد.وقتی همه تلاششان را میکنند،آنها را تحسین و تمجید میکنیم و اگر اشتباهی را مرتکب شدند،در مقام مجازات آنها کاری صورت ندهیم.
"خویشتن داری"نخستین و مهمترین مهارتهایی است که همهی ما باید آموزش ببینیم.استفاده از خویشتنداری،میتواند اسباب موفقیت بچهها را در مدرسه سبب شود.
میتواند سببی باشد تا ورزشکاران به خوبی تمرین انجام دهند.
میتواند سببی باشد تا نویسندهای داستانش را تمام کند.
از همه مهمتر،خویشتنداری کمک میکند تا مملکتی درگیر جنگ نشود.خویشتنداری برای بقای اشخاص ضرورت دارد.خویشتنداری یعنی آنکه من رفتار و سخنم را کنترل کنم.از خویشتنداری برای راهنمایی شدن استفاده کنم.خویشتنداری به من کمک میکند تا از دست زدن به کارهای زیانبار خودداری کنم.خویشتنداری به من کمک می کند تا ایمن و موفق باقی بمانم.
اگر همهی ما حواسمان جمع باشد که از مهارت خویشتن داری استفاده کنیم،بلافاصله از نتایج حاصله از آن لذت خواهیم برد.
به این فکر میکنم که چقدر این دین اسلام کامل و جامع است که این همه حرفها را در یک کلمه خلاصه کرده است.این کلمه را زیاد شنیدیم .اما براستی به عمق آن فکر کردهایم؟ " تقوا "
این جمله: "کسانی در نزد خداوند مقربترند که پرهیزگارترند" را شنیدید؟
تا درود دیگر... بدرود...
این اتفاق بهوفور برای بچهها پیش میآید.زیاد قهر میکنند و خیلی هم زود آشتی میکنند.اما من امشب به نکتهای جالبی برخورد کردم.کتابی را مطالعه میکردم که روش«خویشتنداری» را آموزش میداد.نوشته بود که لازم است همهی ماها در طول روز فبل از انجام کارهای بهخصوصی باید تمرین خویشتنداری داشته باشیم.روی یک صندلی به حالت راحتی نشسته و دست و پاها را از هم باز نگه میداریم.این حالت نشستن،به آرامش عضلات کمک بسیاری میکنند.بعد چشمانمان را میبندیم و به مدت یکدقیقه نفسهای عمیق میکشیم.احساس خواهیم کرد که نه تنها جسممان بهحالت آرمیدگی رسیده؛بلکه بهاعصابمان هم استراحتی دادهایم.
اینجا را داشته باشید تا بقیهاش را در پست بعدی با هم دنبال کنیم.البته به یاری خدا سعی میکنم به طور منظم وبلاگ را به روزش کنم.فکر میکنم تعطیلی مدارس بهخاطر سرما و یخبندان،موجب یخ بستن وبلاگ من هم شده.شنیدید که میگویند:«کمال هم نشینی در من اثر کرد؟»
تا درود بعدی...بدرود...
سلام...
وقتی لیست رو نوشتم،همهشون استقبال کردند.منظورم اینه که جناب پدر (که معمولا مردها از کار کردن توی خونه طفره میروند...) هم استقبال کردند.شاید اگر بگویم ،باور نکنید...آخه طفلکیها...وقتی همهی کاراها تمام شد؛دیدن چهرههای راضی اونها واقعا برام دیدنی بود.لذتی که اونها از کار دستهجمعی برده بودند،مثل خوردن پستههای جایزه نبود.سرعتیکه باید به خرج میدادیم...فرصت کمی که داشتیم...باعث شده یه هیجان مضاعفی را به وجود بیاره که ارزشش خیلی بیشتر از تعیین کردن جایزه بود.
می دونین آخرش چیشد؟
صداشون کردم...بچهها بیاین پیش بابا بایستین...میخوام یه عکس یادگاری از همهمون به خاطر اینکه با هم بودیم،بگیرم...
آماده...حاضر...چه جالب...دیگه لازم نیست یاد آوری کنم، لبخند به لب داشته باشین...همهشون از ته دل شادند...(خدارو شکر)...
آماده...حاضررررررررررررررر...تیک...
چقدر خوش گذشت...هم به من...هم به مهمونهام...هم به بچه هام...
راستی....دیگه دارم باور میکنم ...مهمان حبیب خداست...آره،حبیب خداست...
< language=java>
>
لیست کل یادداشت های این وبلاگ