سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره اندرز، بیداری است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 87 فروردین 11 , ساعت 8:40 صبح

 اردو که رفته بودم، خب،خیلی برایم جالب بود که در یک سفر فرهنگی دارم شرکت می‏کنم.سفری که مدیر اجرایی،مدیر فرهنگی،تدارکاتی،مدیر هماهنگی در ان حضور پر رنگی دارد.به خوبی می‏شد حدس زد که این جوانها چه جوری می‏توانند خودشان و توانمندیهای خودشان را محک بزنند.به نظر من یک بستر مناسبی برای فعالیت باز شده بود در قالب اردو.حواستان بود؟دقت کرده بودید؟به آقای...گفتم.یعنی نظرم را گفتم. جوابی که به من داد، هنوز فکرم را مشغول کرده حسابی.
به من گفت:«اردو ، کمترین کاری هست که از بچه‏های پارسی بلاگ بر آمده.کاش مهندس  قدر نیروهایش رو داشته باشه. اگه من به اندازه مهندس فخری ، نیروهایی به این توانمندی در اختیارم بود؛ اگه چنین بازو هایی دستم بود، اونووقت کاری می‏کردم که دفتر توسعه واقعا دفتر توسعه وبلاگ دینی باشد.اگه چنین نیروهایی داشتم ،الان پارسی بلاگ واقعا پیشرفته ترین سرویسی دینی می‏بود.حیف که مهندس ...حیف که مهندس...».


راستی ...آقای مهندس نوروزتان مبارک... < language=java>


جمعه 87 فروردین 2 , ساعت 7:28 صبح
< language=java>
سلام.سال نو برای همه تون مبارک.جاتون خالی بود اونهایی که اردو جنوب نبودند.دلم می‏خواست از جزییات اردو بنویسم.خیلی حرف برای گفتن دارم.انشالله می‏نویسم.اما تو رو خدا نگویید چرا اینقدر دیر...
توی اردو دوستان جالبی رو زیارت کردم.همین‏طور هم چشم براه کسان دیگری هم بودم که واقعا جایشان خالی بود و من موفق نشدم حضوری باهاشون آشنا بشوم.حیف شد...برای من حیف شد.اردو واسه‏ی من سر شار از خاطره شده.چون می‏خواهم قانون وبلاگی رو رعایت کنم.یعنی مختصر و مفید بنویسم؛ پس انشالله در چند پست می نویسمشان.اگه از وقت و زمانش گذشته میشود؛ به دل نگیرید.پس تا آن موقع بدرود...
دوشنبه 86 اسفند 13 , ساعت 7:51 صبح
می‏گفت: « تو قم و جمکران نمی‏ری.یادت باشه ! ببین کی بهت گفتم...».ناراحت شدم حسابی.اما نمی‏دانم چرا بهش چیزی نگفتم.آخه اون مگه  کی بود که بخواد در مورد زیارت رفتن آدمها، اظهار نظر کنه.شاید هم منظورش این بود که من لیاقت ندارم .اما یه روز رفتم.بالاخره قسمت شد بعد از سالها دوری، با اردوی وصله بروم قم و جمکران.وقتی زیارت رفتم ، برای اون هم دعا کردم.توی راه برگشتن، با دوستم به مغازه عطاری رفتم.
- آقا عطر آنجل دارین؟
-بله خانم.ایناهاش...می‏تونین بوش کنین.قیمتش هم مناسبه.همه‏اش 1500 تومان می‏شه.
گرفتم. بویش کردم. عطر آنجل قرمز بود. عجب بوی مطبوعی...پس دادم به فروشنده...
- خانم ! بویش رو پسند نکردین؟
- چرا ! اتفاقا بوش مطبوع بود.
رویم نشد که بگویم دیگه انگیزه‏ای برای خریدنش ندارم.
اومدم بیرون.اما خاطراتم را همراه با همان عطر آنجل در مغازه جا موند.یادم رفت برش دارم....چه کار کنم خب...
بعضی وقتها اتفاقات تلخ به شیرینی تجربه‏اش می‏ارزد.چون دیگه تکرار شدنی نیستند.مگه نه؟
-
< language=java>
اینها چی بود که اول صبحی از مغزم ریختند بیرون؟احتمالا فشارهای حاصل از خانه تکانی بوده...شاید...
اصلا می‏تونین ننوشته ، حسابش کنید...
دوشنبه 86 اسفند 13 , ساعت 3:39 صبح
می‏گفت: « زوجیت مهمه . آنقدر که خدا هم به آن ارج نهاده که بالاترین سنگ بنا رو بر پایه‏ی ازدواج قرارش داده است.وقتی آدمها ازدواج می‏کنند، حتی کم هوش‏ترین آدمها هم متوجه‏ی نوعی پختگی در رفتار و منش آن تازه داماد و نوعروس می‏شوند.انگار به نوعی به آرامش درونی می‏رسند و همین آرامش، مقدمه‏ای برای رشد بقیه استعدادهای نهفته‏ی آنها می‏شود.یک جور انگیزه‏ای برای تلاش بیشتر پیدا می‏کنند .نمی‏دانم دقت کرده‏این یا نه؟ ادمهای مجرد، همیشه احساس می‏کنند که زیر ذره بین مردم قرار گرفته اند.در حالیکه مردم برای خودشان آنقدر گرفتاری دارند که شاید تجرد آنها به نوعی مساله پیش پا افتاده‏ای در نظرشان باشد.این تفکر آدمهای مجرد ، باعث شده که آنها در مهمانیهای فامیلی به سختی حاضر بشوند.امسال عید نوروز را دقت کنید.شاید متوجه حرفم بشوید.از همه مهمتر که تا زمانیکه فرد مجرد است؛ انگار سرگردان و حیران به نظر می‏رسد.انگار هرچقدر هم از نظر مالی به استقلال برسد، جزء خانواده‏ی مجزا محسوب نمی‏شود.»

توی این ازدواج که سری نهفته شده است که خداوند اینقدر برایش ارزش قایل شده است؟ چه حکمتی در ازدواج مخفی است که خداوند از خانواده به عنوان اساسی ترین بنیان نام برده است؟چرا اینقدر خانواده از نظر خدا ، باارزش تلقی شده است؟
به نظر من، ارزش برای زوجیت است نه ازدواج به معنای خاص کلمه...
از اینکه پستهایم طولانی شود ، خوشم نمی‏آید.اما چرا این دفعه طولانی شد؟زودتر عذرخواهی مادرانه رو پذیرا باشین...
سه شنبه 86 اسفند 7 , ساعت 5:25 صبح
لنگوییج برایر با جاوا....این جمله انگار شده سرطان وبلاگ مادرانه...شما به دل نگیرید.ظاهرا هر جا که باشم که همیشه همراه نوشته های من هم هست.پس جای نگرانی نیست تا زمانی که خوش‏خیم مانده است . این متن ،جواب سوال کسانی است که مدام می‏پرسند که این جمله چیه که همه جا به دنبال نوشته های مادرانه است؟
سه شنبه 86 اسفند 7 , ساعت 5:19 صبح
می‏گفت: «مردها، واقعا قوامی برای زنان هستند. خدا قدرتی در وجود مرد به ودیعه گذاشته ، که بهش اجازه داشتن چهار همسر را می‏دهد.» خونم به جوش آمد.صورتم قرمز شده بود و در عین حال چشمهایم گرد شده بود.این حرفها را از خیلی ها شنیده بودم. ولی وقتی از زبان کسی می‏شنوم که به اعتقاد من ،خودش به شدت روحیه‏ی فمنیستی دارد،خوب...حق بدهید که چشمهایم گرد بشوند. مخصوصا که طرف خودش یک زن باشد و به شدت هم حساس.کسی که حتی اگر خدای نکرده یادتان برود بهش سلام کنید؛به شدت مکدر می‏شود.
می‏گفت:« همه‏مان مسوولیم.به خاطر نعمتی که خدا در وجود بندگانش به ودیعه گذاشته است ، مسوولیم.»
بهتون خواهم گفت که بحث بر سر کدام ودیعه بوده است.صبر کنید.این چیزهایی که الان می‏نویسم ، تماما حرفهای اوست.بخوانیدش . و من هنوز دارم به آ‏نها فکر می‏کنم و همچنان به دنبال جواب بهتری برایش می‏گردم .اگر ببینمش بهش می‏گویم.
یک مرد به طور بالقوه توانایی اداره کردن چهار زن را دارد.اگر می‏بینیم که در اداره کردن همین یکی هم درمانده شده است،به اعتقاد من در بالفعل رساندن استعدادهای فطری‏اش کوتاهی کرده است.یک مرد آنقدر باید از نظر علمی،روحی،اعتقادی،مالی،جسمی و خلاصه در همه‏ی زمینه‏ها خودش را تربیت کرده باشد که بتواند در عین داشتن چهار همسر و به نوعی تحت پوشش حمایت خود قرار دادن،بتواند عدالت در همه‏ی زمینه‏ها را به نحو احسن در بین همسرانش پیاده کند.بتواند حمایت عاطفی اش را به طور یکسان تقسیم کند.از نظر مالی هم به نحوی دارا باشد که هیچ کدام در مضیقه نباشند.به گونه‏ای رشد کرده باشد که حتی فرزندانش هم به داشتن چنین پدری افتخار کنند.از آن طرف هم زن هم قدرت تربیت کردن بهترین فرزند ها را دارد.منتهی خودش باید از نظر علمی آنقدر رشد کرده باشد که با داشتن چندین فرزند ، باز بهترین اموزش‏های تربیتی را در فرزندانش پیاده کند.
اما در حال حاضر وضع اینجوری نیست.مردهای الان ما حتی نمی‏توانند مرز بین همسر خود با مادرشان را به خوبی حفظ کنند.پس چگونه می‏خواهند قوام خوبی برای زنان خود باشند؟زنهای الان ما از عهده‏ی تربیت خوب یک فرزند هم درمانده شده اند.برای همین هم از داشتن بیش از دو فرزند امتناع می کنند.چون توانش را در خود نمی بینند.در حالی که خدا قدرت تربیت را در نهاد مادر نهفته است.شما کجا مربی‏ای را خواهید دید که با تمام وجود  وقت،محبت،ایثار،حمایت، به معنای کامل کلمه ، به پای متربی‏اش بگذارد؟شما کسی را به غیر از مادر سراغ دارید؟شما چتری بزرگتر و محکم‏تر از حمایت پدر بر سایه‏ خانواده اش سراغ دارید؟

هنوز فکرم در گیر و دار این حرفهاست.هنوز...
یکشنبه 86 اسفند 5 , ساعت 12:43 عصر
سلام...

         ماموریت ما در زندگی، بی مشکل زیستن نیست،

                         با انگیزه زندگی کردن است... < language=java>
دوشنبه 86 بهمن 29 , ساعت 2:37 صبح

خیلی سخت بود.خیلی سخت بود تا بتوانم دعوای بین بچه‏های موجود در خانه‏ی مادر بزرگ را آرام کنم.ماشالله ...نمی‏شود خشم بچه ها را کنترل کرد.وقتی عرفانه با محمد حسین دعوا می‏کند؛امیر حسین جانب محمد حسین را می‏گیرد.آنوقت کتک های جانانه‏ی عرفانه که نثار این دو پسر می‏شود ، واقعا دیدنی می‏شود.کاش دوربین فیلمبرداری را همراه خود برده بودم.دیدن دعوای بچه های 5 ساله واقعا جالب است.به خصوص که عرفانه دخترعمو باشد و آن دو پسر عمو و طبیعتا پشتیبان هم.نمی‏دانم وقتی این سه کودک بزرگ شوند،آیا کودکی‏های خود و همینطور کتک‏های خورده شده، به یادشان می ماند؟کنترل کردن خشم کودک واقعا مهارت می‏خواهد.اینجا تازه می‏فهمم که چقدر مهمه من به عنوان مادر بتوانم درسم را کامل و خوب بیاموزم.البته به آنها ...نه به خودم...امشب شب سختی را گذراندم.برایم مهم است که محمد حسین بتواند ضمن داشتن محبت ، بتواند خشم خود را نیز کنترل کند.فکر می‏کنم این طبیعی باشد که پسری زیر بار کتک نرود؛ مخصوصا اگر کتک از ناحیه دختری به سویش اصابت کرده باشد...


دوشنبه 86 بهمن 29 , ساعت 12:54 صبح
دقت کرده‏ام.شعرهای قیصر امین پور عجیب بر دل می‏نشیند؛چون آنقدر روشن و روان از ملموس‏ترین احساساتش شعر گفته است.وقتی می‏خوانی شعرهایش را،واقعا با آنها رابطه برقرار می‏کنی.سرودها هم همینطور هستند.سرود« مادر مادر» بچه های آباده رو شنیدین؟آن هم چه راحت و روان با مخاطبش ارتباط بر قرار می‏کند.پس در نتیجه اثر هم می‏گذارد.بعضی از فیلمها هم همین‏گونه هستند.با اینکه در این زمینه تخصصی ندارم؛اما احساسم را نمی توانم نادیده بگیرم.هرچقدر مضمون این فیلمها با واقعیات زندگی ماها ملموس‏تر باشند،میزان اثر گذاری آنها بیشتر است.حالا یک کم که جلوتر برویدمتوجه می شویم که چرا دنیای یاهو مسنجر سریع تر انسان را به سوی خودش جذب می‏کند؟
من فکر می‏کنم شاید به خاطر همان ارتباط ملموس‏تری که پدید می‏آید.
پی نوشت1...
یادتان باشد...من یا هو مسنجر را تایید نکردم.بلکه فقط نوع ارتباط را مقایسه کردم.
پی نوشت 2...

هنوز ربطش را پیدا نکردم. شاید هنوز خودم با خودم مشکل دارم...نمی‏دانم من امشب چم شده است؟شما متوجه می شوید من چه می‏گویم؟
دوشنبه 86 بهمن 29 , ساعت 12:38 صبح

تا به حال دقت کردین؟هرجا که بحث ازدواج پیش می‏آید، شنونده های خوبی را به سوی خودش جذب می‏نماید.حالا چرا؟برای من هم معمایی شده آخر.
خلاصه...راحله می‏گفت:«پرتو! یه دختر خوب و مطمئن واسه‏ی داداشم می‏خوام،تو کسی را پیشنهاد می‏کنی؟»فکری کردم و ازش خواستم یه خرده از برادرش برایم بگوید.وقتی حرفهایش تمام شد؛ نام زهرا دوستم به ذهنم آمد.خصوصیاتش را برای راحله گفتم .اونم مکثی کرد و بعدش شماره تلفن زهرا را یادداشت کرد.چند روز بعد، پی‏گیری کردم.در کمال تعجب شنیدم که گفت:«پرتو ! ما رفتیم خواستگاری کردیم.عروس و داماد هم با هم حرف زدند.در همه‏ی زمینه‏ها با هم، هم عقیده بودند.آخر کار وقتی می‏خواستیم خداحافظی کنیم؛عروس از داداشم پرسید که در راهپیمایی 22بهمن شرکت می‏کنه یا نه؟داداشم هم گفته بود زیاد به این گونه مسائل اهمییت نمیدهد.عروس هم فرداش جواب منفی داد.نمی‏فهمم...یعنی چه؟یک راهپیمایی اینقدر  باید اساس خواستگاری و ازدواج را برهم بریزد؟»

پی نوشت...
راستش...شما می‏گویید زهرا اشتباه کرده؟اصلا اینجور مسائل ، واقعا برای انتخاب در ازدواج لازمه؟


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ