سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که کرده وى به جایى‏اش نرساند ، نسب او را پیش نراند . [ و در روایت دیگرى است : ] آن که گوهر خویشش از دست شود ، بزرگى تبار وى را سود ندهد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 تیر 19 , ساعت 8:4 صبح
سلام ...چقدر خوبه که ادم با شوهرش تفاهم داشته باشه ....
تا حالا شده که بخواهید با طرف مقابلتون راجع به چیزی یا کاری نظر بدین اما یهو متوجه میشین که اونم میگه :ئه ئه منم همینو میخواستم بگم !!!احساس خوبیه مگه نه؟
من اسمشو گذاشتم تفاهم متقابل .
بیشتر مواقع برام پیش اومده که سر مسائلی با شوهرم بحث کرده ام اما در پایان کار هردومون به نتیجه ای مشترک رسیدیم و مشکل خیلی سریع حل شده .
فکر میکنم اگه در بیشتر ارگانها یا سازمانها اگه مدیر با معاونش عقاید و تفکرات نزدیک به هم داشته باشن خلی سریع تر کارهاشون انجام میشه ..درست میگم ؟؟

اما یه سوال داره برام پیش میاد ؟اگه موقع خواستگاری خواستم بفهمم وجه مشترک با طرف مقابل دارم یا نه چه سوالی باید بکنم تا نتیجه برام روشن بشه بهتره ؟تا حالا بهش فکر کردین ؟؟؟
دوشنبه 86 تیر 11 , ساعت 12:49 صبح
سلام ...

دخترم به صرافت افتاده که از باباش پول بگیره که برای روز مادر کادو برام تهیه کنه .دلم میخواست متوجه بشه که مادرا همیشه بچه هاشون رو دوست دارن حتی اگه روز مادری هم در کار نباشه ..کاش دخترم اینو می فهمید ...
اما نمیدونم چرا اصلا از روز زن نمی تونم چشم پوشی کنم .اگه شوهرم این روز رو یادش بره من واقعا ازش دلخور میشم .

نمی دونم این روحیه ی مال منه یا این که همه هم همینجورن؟؟؟
روز مادر بهتره یا روز زن؟؟؟؟

خدا اخر و عاقبت این مردهارو به خیر کنه ...اخه بدجوری روز زن و روز مادر با هم یکی شدن!!!

مادر مهربونم ...روزتون مبارک....


چهارشنبه 86 تیر 6 , ساعت 11:55 صبح

سلام !!!

بالاخره بعد از ده سال خدا کمکمون کرد و صاحب یه خونه مناسب شدیم .روز جمعه گذشته که رفتم خونه ی مادر شوهرم؛جاری کوچیکه منم اونجا بود که بچه هام بهش میگن زن عمو.داشتم به مادرشوهرم می گفتم که :اره خانم بزرگ خدا کمکمون کرد و بعد از 10سال مستاجری صاحب خونه شدیم .مادر شوهرم هم خوشحال شدن.و خوب طبیعیه که بعد از 10 سال از جهیزیه ای بابام برام خریده بودن زیاد چیزی برام باقی نمونده باشه .اما دیدم جاری ام بهم گفت :تو حتما حالا میری و تموم وسایل خونه ات را نو می کنی ؟هان؟فکری کردم و گفتم :خب الان نمیدونم .شاید اره شاید هم نه.
اما براستی تو فکر فرو رفتم که چرا حالا اون باید یه چنین فکری بکنه ؟!!
متاسفانه تو فامیل شوهرم الان مد شده که هر کی خونه میخره حتما بره بهترین پرده هاو بهترین مبلمان و بهترین زندگی رو بچینه .اما من به لجبازی افتاده ام .دلم نمیخواد اون طور مردم فکر میکنن من هم فکر کنم .دلم نمیخواد همرنگ جماعت بشم .حالا که شوهرم موقعیت شغلی خیلی خوبی داره و هم توان مالی خوبی داره ؛چه اشکال داره که یه زندگی ساده ای داشته باشم ؟

اگه خونه ی من ساده واروم باشه دیگه کسی خونه ی من نمیاد؟ایا ساده زیستی رو رواج بدم روی شخصیت من کم حساب می کنن؟

اصلا من تصمیم گرفتم ساز مخالف بزنم .ساز بلند مخالف با تجمل !!!!

حالا که تجمل گرایی داره تبلیغ میشه اصلا میخوام خونه ام اونقدر ساده و شیک باشه ؛مثل ادمای ساده وبی غل غش.......شایدم مثل مسجد ....

کار بدی می کنم ؟اشکالی داره؟؟؟؟  


یکشنبه 86 تیر 3 , ساعت 9:40 صبح
ازدواج هر چقدر هم سخت باشه ...
ازدواج هرچقدر هم دلهره داشته باشه...
ازدواج هرچقدرهم فکرداشته باشه ....

باز هم ارزش اینو داره که ادم با انتخاب درست به این قول ایه قران برسه که میگه:«لستکنوالیها.....»ارامش و سکون..نجات از اینده ای مجهول....اینا حداقل چیزایی هستن که ادم حتما در پرتو ازدواج به اونا هم دست پیدا میکنه....مگه نه؟اگه شک دارین خوبه امتحانش کنین ..نترسین به امتحانش میارزه ...

(البته ازدواج دائم رو میگم نه موقت ها..)«من هنوز هم عصبانی در پست قبلیم هستم .یادتون که هست...»
یکشنبه 86 تیر 3 , ساعت 9:32 صبح
به نظر شما این کار درسته ؟نه .شما بگین این کار دزسته که یه ادم حسابی بعد از این که 10سال از شروع زندگی مشترکش با خانمش گذشته باشه بیاد خونه ی مادر منو به داداشم توصیه کنه که ازدواج اصلا چیز خوبی نیست و من هم اصلا ازدواج در شرایط فعلی رو توصیه نمیکنم ؟به نظر شما حرفش درسته ؟اونم از کسی که یک مرده و خوبه که حق انتخاب هم داشته هم در مورد ازدواج وهم در مورد طلاق...

بابا چرا درک نمی کنین ؟چرا جواب درست و حسابی بهش نمی دین ؟کسی نیست به داد من برسه ؟اخه ناسلامتی منم یه خواهرم .خوب حق دارم برای ازدواج داداش هایم حسرت داشته باشم یا نه؟اونوقت این بنده خدای بی وجدان جلوی برادرای من وجلوی چشم من به اونا میگه :من توصیه به ازدواج شماها نمیکنم ....
دلم میخواد یه جواب دندون شکن بهش بدم اما نمیدونم چی بهش بگم ؟؟؟
جوونهای حالا همین طوریشم دست به عصا و یواشکی حرف از ازدواج میزنن از بس که محتاط شدن و اون اقاهه هم یهو اب پاکی رو دستشون ریخت و من موندم واین حسرت و اه مامانم که میگن پس کی میشه این پسرا سروسامون بگیرن!!!! آه...آه...

لیست کل یادداشت های این وبلاگ