سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرچه شمردنى است به سر رسد و هر چه چشم داشتنى است در رسد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 شهریور 13 , ساعت 8:28 عصر

سلام....من معذرت می خوام از دوستانی که بهم سر زدن،اما مطالب جدیدی در اون ندیدند.اشکال از سیستمم بود که بحمدلله برطرف شد.از حالا سعی می کنم یه مادرانه ی خوبی باشم که منظم و مرتب شده باشه و مطالبش هم بروز باشه.

دیگه نمی تونم مثل سابق که مرتب به خونه ی مامانم برم. اخه یه کم راهم دور شده. یعنی از وقتی که به خونه ی جدید رفته ام .
منو باش که فکر می کردم یه دختر خوبی ام و مرتب به مامانم سر میزنم .حالا فهمیدم که نه، منم شدم مثل داداش هام.
وقتی هم میرم اونجا ،نمی تونم ازشون سراغ داداش هامو بگیرم؛اخه دیدن بغض مادری که بچه هاشو خیلی وقته ندیده،برام مشکله.خیلی هم مشکله..

نمی دونم پسرا هم مثل ما ها فکر می کنن یا نه؟ تا وقتی مجردن که با دوستاشونن . وقتی هم متأهل میشن گرفتار زندگی شون میشن.

یه وقت فکر نکنین من دارم داداش های خودمو می گم .
داداش های من اونقدر با عاطفه ان که روزی یه بار حتما به مامانم تلفن می زنن و احوالشونو رو می پرسن.مخصوصا داداش اخری....

داداش اولی هم که جای خودشو داره.هرچی باشه متأهله و گرفتار...
داداش دومی هم که موبایل نداره تا لااقل ما بهش تلفن کنیم ،ببینیم هستش یا نیستش..
داداش سومی هم که مامان باید به اون تلفن بزنن....

منم که تا یه ماه پیش که فکر می کردم بهترین فرزند خونواده هستم ،تازه فهمیدم که نه از این خبرا هم نیس.

بغض های مامان خیلی وقته توی گلوشون گیر کرده....خیلی وقته....

جاری باشین....


شنبه 86 مرداد 27 , ساعت 10:3 عصر
سلام دوستان ....عید شما مبارک

دیشب خونه ی عمویم جشن بود.جاتون خالی بود به من خوش گذشت .دیشب جشن سوم شعبان رو برگزار کرده بودن.

ادم 8تا عمو داشته باشه با 4تا عمه هم داشته باشه و بعدش هم اونارو چند سالی ندیده باشه حتما توی همچین جشنی از دیدار اونها شاد میشه .مگه نه؟

دیشب من همه شون رو دیدم .چقدر تغییر کرده بودن .دختر عمو هام و پسر عموهام هم چقدر تغییر کرده بودن .هر کدومشونو که می دیدم به وجد میومدم. اخه دیدار اونا خاطرات کودکی ام رو زنده می کنه .
داداشم که وضعش از من بدتره .اخه اون همه شونو میشناسه اما اونا اونو نمی شناختنش .نا سلامتی تغییر کرده اقا داداشم ...
اما....این دیدارها همیشه هم نمی تونه شادی اور باشه .چون همیشه همراه خبرای خوب ممکنه خبرای بدی هم باشه مثل این خبر که یکی از اشناهای همسن خودمو دیشب دیدم .
می گفت این بار سومه که ازدواج کرده ...

.بار اول که ازدواج کرده چون به اجبار باباش بوده شب عروسی فرار می کنه و میره تهرون پیش مادرش.

بار دوم  که ازدواج می کنه با یک بچه یک ساله از شوهرش جدا میشه و بچه هم پیش مادر دوماد باقی می مونه.

بار سوم  هم که دیشب با شوهر جدیدش اومده جشن خونه ی عموم..

وقتی دیدمش فقط تعجب کردم .از این که او زندگی پر از فراز و نشیب داشته اما بازم امیدوار و سرحال و با افتخار شوهرشو معرفی می کنه به من.

اگه من جای او بودم لابد با شکست اولی به شدت روحیه امو می باختم .
شاید هم اب پاکی روی دستم می ریختم و برای همیشه از فکر ازدواج میرفتم بیرون .

اخه ادم مگه چقدر توان داره که این مسیر را چند مرتبه طی بکنه ؟؟

اما پیش خودم به یه نتیجه رسیدم ...
.
نتیجه من اینه که معمولا ازدواج هایی که در اون حضور دین پر رنگه .به نوعی دیر از هم پاره میشه .
ادمای مذهبی دستشون به یه شاخص روشن بنده که هر مشکلی در زندگیشون پیش بیاد اون مشکل رو با اون شاخص می سنجند و بعد اونو حل می کنن .

تولد امام چهارم را تبریک می گم .شوهرم امروز به جای شیرینی برای بچه هام کشک و غارا خرید وچیزی که اونا خیلی دوست دارن.


همیشه شاد باشین .....
شنبه 86 مرداد 20 , ساعت 9:1 صبح
عید مبعث ...بزرگترین عیده برای ما مسلمونها..
سلام...

به نام  خدای مهربون .....                                                                                                        شوهر خوب من امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد اول به حمام رفت و بعدش هم یه صبحانه ای مرتب اماده کرد .بعدش با سرو صدا همه مونو از خواب بیدار کرد.
اما قبل از این که صبحانه خوردن را شروع کنه  به من و بچه هام عیدی داد.اونم عیدی با پول های نو و تا نشده که از روز قبل برای امروز اماده اش کرده بود.اون به بچه ها قول داده بود که از این به بعد به جای عیدی روز نوروز فقط عید مبعث و عید غدیر عیدی بدهد.
اون امروز بهشون عیدی داد بعدش هم به هممون عطر گل یاس زد وبعدش هم تنهایی رفت جشن .«البته این کارش رو یه خرده دوست نداشتم».جشن با کت و شلوار مرتب و نو...با موهایی اراسته ...با یه عطر خوشبو....خوبه نه؟؟؟

این رفتار شوهرم توی ذهن بچه ها خبر از عید بزرگ میده..

متاسفانه توی شهرمون این جوریه .که جشن مبعث رو با شکوه بر گذار میکنن اما فقط ورودش رو برای اقایون مجاز اعلام می کنن . 

این عیدی دادن شوهرم رو دوست دارم .چون احساس میکنم با این کارش این روزها رو توی ذهن بچه هام موندگارتر میکنه ...

من به همگی تون این عید مبعث رو تبریک میگم .این کار خوب شوهرم رو به همه ی باباهای مهربون توصیه می کنم ....

جاری باشین ...
یکشنبه 86 مرداد 14 , ساعت 11:28 عصر
سلام....
روز جمعه گذشته با چند تا از رفقای شوهرم رفته بودیم باغ بهادران.یعنی اونا هم با خانواده شون اومده بودن .جاتون خالی خیلی خوش گذشت .ادم اگه با گروهی به سفر بره که تا حدودی با هم هم عقیده باشن واقعا جای شکرش باقیه .اما من حواسم توی دنیای مجازی بود که باز دوباره اونجا دستم ازش کوتاه بود .به یاد وبلاگم بودم و همین طور دنبال شکار سوژه.
اهان یادم افتاد.باید از دوستام که تو اون جمع بودن باید می پرسیدم .اما وقتی که سوال کردم اکثرشون از دنیای بزرگ وبلاگ بی خبر بودن .یه خرده لجم گرفت.اخه میخواستم وبلاگمو به اونا معرفی کنم و بعد از همین کانال حرفایی که نمی تونستم بهشون بگم از این طریق بگم و یه جورایی موضع خودم رو با اونا روشن کنم .بد شد مگه نه؟
به نظر من دنیای مجازی راحتتر قابل دسترسیه تا دنیای واقعی ...اما اگه بشه از راهش بری مگه نه؟؟

راستی ...وقتی شنیدم که پرشین بلاگ جشن تولد 5 سالگی شو گرفته خوشحال شدم .اخه شنیدم که چند تا از مهمونایی هم که داشته اونا هم با این همه مشغله فکری وبلاگ نویس هم هستن .ادمایی مثل خانم ابتکار و یا وبلاگ روز نوشت مال اقایی روحانی مثل محمدعلی ابطحی..و سایرین ....

خیلی خوشحال شدم ..از اینکه منم وبلاگ دارم اونم با این همه ی دوستای خوب و متعهد...خوشحالم خیلی هم خوشحالم...

چقدر دوست دارم وقتی مادربزرگ شدم  پای به پای نوه هام با زمان رو به جلو برم ..
یعنی تا اون موقع من هستم ؟؟؟؟
نوه ام به من افتخار می کنه؟؟؟
پس باید از همین الان اماده باش باشم ..اماده باش برای داشتن روزگار میانسالی با جنب وجوش و با اطلاع کامل از وقایع زمانه ....
یعنی میشه؟؟؟؟مادر بزرگ اینترنتی....
شنبه 86 مرداد 13 , ساعت 7:39 صبح
به نام خدای مهربان
سلام ...
یه چند وقتی بود که نشد بیام پای سیستمم و وبلاگمو به روزش کنم.حسابی گرفتار منزل جدیدو کارهای جدید مربوط به اون بودم .
اما یه جورایی هم خیالم هم راحت شد که متوجه شدم که نه ..خداروشکر ...من هنوز معتاد اینترنتی نشدم.اولش فکر میکردم حالا که مجبور میشم تا وصل شدن تلفن خونه ام صبر کنم حتما میرم سراغ یه کافی نت که متاسفانه توی شهر ما جایی مناسبی برای خانم ها نیست و به وبلاگ ها سر میزنم اما دیدم اینجور نشد .
خدا کنه یه وقت فکر نکنین که من این قدر بی عاطفه ام نه ..من اصلا بی عاطفه نیستم که به این زودی دوستامو فراموش کنم .اما خب در عوضش از بابت خودم لا اقل خیالم راحت شد .
سعی میکنم به امید خدا دیگه وبلاگمو خالی نذارمش و مرتب اونو به روزش میکنم .

اما من از همه ی دوستانی که زحمت کشیدند و در نبود من از وبلاگم بازدید کردندسپاسگذارم .
سه شنبه 86 تیر 19 , ساعت 8:4 صبح
سلام ...چقدر خوبه که ادم با شوهرش تفاهم داشته باشه ....
تا حالا شده که بخواهید با طرف مقابلتون راجع به چیزی یا کاری نظر بدین اما یهو متوجه میشین که اونم میگه :ئه ئه منم همینو میخواستم بگم !!!احساس خوبیه مگه نه؟
من اسمشو گذاشتم تفاهم متقابل .
بیشتر مواقع برام پیش اومده که سر مسائلی با شوهرم بحث کرده ام اما در پایان کار هردومون به نتیجه ای مشترک رسیدیم و مشکل خیلی سریع حل شده .
فکر میکنم اگه در بیشتر ارگانها یا سازمانها اگه مدیر با معاونش عقاید و تفکرات نزدیک به هم داشته باشن خلی سریع تر کارهاشون انجام میشه ..درست میگم ؟؟

اما یه سوال داره برام پیش میاد ؟اگه موقع خواستگاری خواستم بفهمم وجه مشترک با طرف مقابل دارم یا نه چه سوالی باید بکنم تا نتیجه برام روشن بشه بهتره ؟تا حالا بهش فکر کردین ؟؟؟
دوشنبه 86 تیر 11 , ساعت 12:49 صبح
سلام ...

دخترم به صرافت افتاده که از باباش پول بگیره که برای روز مادر کادو برام تهیه کنه .دلم میخواست متوجه بشه که مادرا همیشه بچه هاشون رو دوست دارن حتی اگه روز مادری هم در کار نباشه ..کاش دخترم اینو می فهمید ...
اما نمیدونم چرا اصلا از روز زن نمی تونم چشم پوشی کنم .اگه شوهرم این روز رو یادش بره من واقعا ازش دلخور میشم .

نمی دونم این روحیه ی مال منه یا این که همه هم همینجورن؟؟؟
روز مادر بهتره یا روز زن؟؟؟؟

خدا اخر و عاقبت این مردهارو به خیر کنه ...اخه بدجوری روز زن و روز مادر با هم یکی شدن!!!

مادر مهربونم ...روزتون مبارک....


چهارشنبه 86 تیر 6 , ساعت 11:55 صبح

سلام !!!

بالاخره بعد از ده سال خدا کمکمون کرد و صاحب یه خونه مناسب شدیم .روز جمعه گذشته که رفتم خونه ی مادر شوهرم؛جاری کوچیکه منم اونجا بود که بچه هام بهش میگن زن عمو.داشتم به مادرشوهرم می گفتم که :اره خانم بزرگ خدا کمکمون کرد و بعد از 10سال مستاجری صاحب خونه شدیم .مادر شوهرم هم خوشحال شدن.و خوب طبیعیه که بعد از 10 سال از جهیزیه ای بابام برام خریده بودن زیاد چیزی برام باقی نمونده باشه .اما دیدم جاری ام بهم گفت :تو حتما حالا میری و تموم وسایل خونه ات را نو می کنی ؟هان؟فکری کردم و گفتم :خب الان نمیدونم .شاید اره شاید هم نه.
اما براستی تو فکر فرو رفتم که چرا حالا اون باید یه چنین فکری بکنه ؟!!
متاسفانه تو فامیل شوهرم الان مد شده که هر کی خونه میخره حتما بره بهترین پرده هاو بهترین مبلمان و بهترین زندگی رو بچینه .اما من به لجبازی افتاده ام .دلم نمیخواد اون طور مردم فکر میکنن من هم فکر کنم .دلم نمیخواد همرنگ جماعت بشم .حالا که شوهرم موقعیت شغلی خیلی خوبی داره و هم توان مالی خوبی داره ؛چه اشکال داره که یه زندگی ساده ای داشته باشم ؟

اگه خونه ی من ساده واروم باشه دیگه کسی خونه ی من نمیاد؟ایا ساده زیستی رو رواج بدم روی شخصیت من کم حساب می کنن؟

اصلا من تصمیم گرفتم ساز مخالف بزنم .ساز بلند مخالف با تجمل !!!!

حالا که تجمل گرایی داره تبلیغ میشه اصلا میخوام خونه ام اونقدر ساده و شیک باشه ؛مثل ادمای ساده وبی غل غش.......شایدم مثل مسجد ....

کار بدی می کنم ؟اشکالی داره؟؟؟؟  


یکشنبه 86 تیر 3 , ساعت 9:40 صبح
ازدواج هر چقدر هم سخت باشه ...
ازدواج هرچقدر هم دلهره داشته باشه...
ازدواج هرچقدرهم فکرداشته باشه ....

باز هم ارزش اینو داره که ادم با انتخاب درست به این قول ایه قران برسه که میگه:«لستکنوالیها.....»ارامش و سکون..نجات از اینده ای مجهول....اینا حداقل چیزایی هستن که ادم حتما در پرتو ازدواج به اونا هم دست پیدا میکنه....مگه نه؟اگه شک دارین خوبه امتحانش کنین ..نترسین به امتحانش میارزه ...

(البته ازدواج دائم رو میگم نه موقت ها..)«من هنوز هم عصبانی در پست قبلیم هستم .یادتون که هست...»
یکشنبه 86 تیر 3 , ساعت 9:32 صبح
به نظر شما این کار درسته ؟نه .شما بگین این کار دزسته که یه ادم حسابی بعد از این که 10سال از شروع زندگی مشترکش با خانمش گذشته باشه بیاد خونه ی مادر منو به داداشم توصیه کنه که ازدواج اصلا چیز خوبی نیست و من هم اصلا ازدواج در شرایط فعلی رو توصیه نمیکنم ؟به نظر شما حرفش درسته ؟اونم از کسی که یک مرده و خوبه که حق انتخاب هم داشته هم در مورد ازدواج وهم در مورد طلاق...

بابا چرا درک نمی کنین ؟چرا جواب درست و حسابی بهش نمی دین ؟کسی نیست به داد من برسه ؟اخه ناسلامتی منم یه خواهرم .خوب حق دارم برای ازدواج داداش هایم حسرت داشته باشم یا نه؟اونوقت این بنده خدای بی وجدان جلوی برادرای من وجلوی چشم من به اونا میگه :من توصیه به ازدواج شماها نمیکنم ....
دلم میخواد یه جواب دندون شکن بهش بدم اما نمیدونم چی بهش بگم ؟؟؟
جوونهای حالا همین طوریشم دست به عصا و یواشکی حرف از ازدواج میزنن از بس که محتاط شدن و اون اقاهه هم یهو اب پاکی رو دستشون ریخت و من موندم واین حسرت و اه مامانم که میگن پس کی میشه این پسرا سروسامون بگیرن!!!! آه...آه...
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ