سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه نفْس خود را دشمن بدارد، خداوند، دوستش خواهد داشت . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 86 دی 28 , ساعت 9:55 صبح
< language=java>
سلام به دوستان بزرگوار...
چرا مادرانه به کامنت‏های دوستانش جواب نمی‏دهد؟شاید مادرانه خبر ندارد که این‏ جواب ندادن‏ها ،بی‏ذوقی او را می‏رساند؟شاید هم مشکلی در سرویس است که جوابهای او را ارسال نمی‏کند؟
پنج شنبه 86 دی 27 , ساعت 6:36 صبح

سلام...
راستی دقت کرده‏اید که در کشور ما صادقانه تلاش شده است تا با مسایل جدی مانند خشونت در مدرسه و سوءمصرف مواد مخدر در میان جوان‏ها مبارزه شود.شعارهایی داده‏ایم که :«جواب نه بدهید.»سعی کرده‏ایم بچه‏ها را هم مانند بزرگترها محاکمه کنیم.اما به نظر می‏رسد که ما بزرگترها راه حل‏ها و اقدامات درست را گم کرده‏ایم. این یک واقعیت است که بچه‏هایی که فاقد اعتماد به نفس باشند،خیلی زود تحت‏تاثیر فشار دوستان همسالان تسلیم می شوند.
اگر اعتماد به نفس نداشته باشیم،همیشه نگران این باقی می‏مانیم که از سوی سایر گروه‏هایی که با آن‏ها در ارتباط هستیم،پذیرفته نشویم.احساس می‏کنیم مجبورهستیم کارهایی که آن‏ها می‏خواهند،را انجام بدهیم.
فکر می‏کنم به جای آنکه نگران باشیم که آیا دیگران ما را پذیرا می‏شوند،مهم‏ترین کار این است که به خودمان افتخار کنیم.وقتی اعتماد به نفس به دست آوردیم،می توانیم شخصا پذیرای خودمان شویم.حتی اگر دیگران هم از ما انتقاد کنند،باز می‏توانیم ارزشهای خود را باور کنیم.
زور گویی هم می تواند به اشکال مختلف ظاهر بشود.بعضی با کتک زدن زور می‏گویندو بعضی دیگر با زدن حرف‏های تند.هر زورگو اسلحه‏ی خاص خودش را دارد.زور گوها  بچه باشند یا بزرگ ،فاقد اعتماد به نفس هستند.آنها با هدف قرار دادن دیگران می‏خواهند خودشان را در موقعیت مطلوب قرار دهند.اما این احساس دوام نمی‏آورد.به محض اینکه احساس عدم امنیت باز می گردد،زور گوها به دنبال قربانیان جدید می‏گردند؛ زیرا احساس قدرت کردن نسبت به دیگران نیازی که آنها برای رسیدن به اعتماد به نفس،به آنها احتیاج دارند.اما وقتی زورگو، قربانی خودش را پیدا نمی‏کند،چه اتفاقی می‏افتد؟
حالا اگر قربانی با اعتماد به نفس ،از زورگو فاصله بگیرد،زور گو کسی را ندارد که به او زور بگوید؛خودش باقی می‏ماند با خودش.اینجا تنها راهی که برای زورگوها باقی می‏ماند، این است که خویشتن‏داری به خرج بدهند تا به اعتماد به نفس برسند.
براستی اگر واقعا اعتماد به نفسی بود ،دیگر نیازی نبود که زورگو ،زور بگوید یا بچه‏ای برای گرفتن حقش،توسل به گریه پیدا کند  و یا دانش‏آموزی به جای دفاع از حقش،توسل به تقلب و دروغ پیدا کند.
فیلم کارتونی شرک را دیدید؟
در این فیلم اشاره کرده بود که آراستگی درونی خیلی مهم‏تر از آراستگی ظاهری و بیرونی است.در فیلم شرک،پرنسس فیونا در جایگاه زن بودنش ،بسیار زیبا و دوست‏داشتنی است که همه خواهان او هستند.اما در نتیجه یک طلسم و جادو در شب تبدیل به یک غول می‏شود.او خودش را از یک عشق راستین محروم می‏کند، از ترس آنکه شرک بفهمد او یک غول است.اما در پایان فیلم،او تبدیل به یک غول تمام عیار می‏شود و با این‏حال به همان شکلی که هست ،پذیرفته می‏شود و با محبوبش ازدواج می‏کند.فیونا هرگز به شخصیتی که جامعه ما می‏خواهد تبدیل نمی‏شود.اما با باور کردن خود از درون،به احساس اعتماد به نفس می‏رسد.وقتی به دخترم موضوع و هدف داستان شرک را شرح می‏دادم،به فکر فرو رفته بود.وقتی حواسم را جمع می‏کنم و همراه بچه‏ها کارتون می‏بینم و بعد با همدیگر اون کارتون را نقد می‏کنیم ،به وضوح آثار لذت را در چهره‏‏ی آنها می‏بینم.این‏جور مواقع ،عجیب زحمت من هم کم می‏شود که بخواهم مرتب فرزندانم را نصیحت کنم.آنها به خوبی به صحت حرفهایم واقف می‏شوند.
چه زود یادم می‏رود از خداوند بابت تمام نعمتهایی که به همه‏‏ی ما داده است، تشکر کنم.
خدایا با تمام وجودم تو را شکر...


چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 8:35 صبح

سلام...
چرا بسیاری از ما از این که دست به کارها‏ی جدید بزنیم،می‏ترسیم؟چرا ما لباسی را می‏پوشیم که سایر مردم و اطرافیان ما می‏پوشند؟چرا به‌ جای آنکه به خودمان و به آنچه می‌خواهیم توجه کنیم،در مشاغلی باقی می‌مانیم که برای ما موقعیت اجتماعی به همراه می‌آورند؟
ترس از شکست خوردن،ترس از چیزهای جدید،در فرهنگ مانیروی بسیار قدرتمندی هستند.می‌ترسیم که اگر اشتباه کنیم،ما را مسخره کنند.
چرا ما می‌ترسیم در بهترین حد خود ظاهر شویم؟
رها شدن از ترس،ترس از انتقاد،ترس از مسخره شدن،ترس از متفاوت بودن،برای رسیدن به حداکثر توانمندی ضرورت دارد.وقتی همه تلاششان را می‌کنند،آنها را تحسین و تمجید می‌کنیم و اگر اشتباهی را مرتکب شدند،در مقام مجازات آنها کاری صورت ندهیم.
"خویشتن داری"نخستین و مهم‌ترین مهارتهایی است که همه‌ی ما باید آموزش ببینیم.استفاده از خویشتن‌داری،می‌تواند اسباب موفقیت بچه‌ها را در مدرسه سبب شود.
می‌تواند سببی باشد تا ورزشکاران به خوبی تمرین انجام دهند.

می‌تواند سببی باشد تا نویسنده‌ای داستانش را تمام کند.
از همه مهمتر،خویشتن‌داری کمک می‌کند تا مملکتی درگیر جنگ نشود.خویشتن‌داری برای بقای اشخاص ضرورت دارد.خویشتن‌داری یعنی ‌آنکه من رفتار و سخنم را کنترل کنم.از خویشتن‌داری برای راهنمایی شدن استفاده کنم.خویشتن‌داری به من کمک می‌کند تا از دست زدن به کارهای زیانبار خودداری کنم.خویشتن‌داری به من کمک می کند تا ایمن و موفق باقی بمانم.
اگر همه‌ی ما حواسمان جمع باشد که از مهارت خویشتن داری استفاده کنیم،بلافاصله از نتایج حاصله از آن لذت خواهیم برد.
به این فکر می‌کنم که چقدر این دین اسلام کامل و جامع است که این همه حرفها را در یک کلمه خلاصه کرده است.این کلمه را زیاد شنیدیم .اما براستی به عمق آن فکر کرده‌ایم؟ " تقوا "
این جمله: "کسانی در نزد خداوند مقرب‌ترند که پرهیزگارترند" را شنیدید؟
تا درود دیگر... بدرود...


سه شنبه 86 دی 25 , ساعت 1:37 صبح
سلام...تا حالا شده که به شدت عصبی بشوید و ندانید چه جوری باید بر این عصبانیت خودتان چیره بشوید؟
این اتفاق به‏وفور برای بچه‏ها پیش می‏آید.زیاد قهر می‏کنند و خیلی هم زود آشتی می‏کنند.اما من امشب به نکته‏ای جالبی برخورد کردم.کتابی را مطالعه می‏کردم که روش«خویشتن‏داری» را آموزش می‏داد.نوشته بود که لازم است همه‏ی ماها در طول روز فبل از انجام کارهای به‏خصوصی باید تمرین خویشتن‏داری داشته باشیم.روی یک صندلی به حالت راحتی نشسته و دست و پاها را از هم باز نگه می‏داریم.این حالت نشستن،به آرامش عضلات کمک بسیاری می‏کنند.بعد چشمانمان را می‏بندیم و به مدت یک‏دقیقه نفس‏های عمیق می‏کشیم.احساس خواهیم کرد که نه تنها جسم‏مان به‏حالت آرمیدگی رسیده؛بلکه به‏اعصاب‏مان هم استراحتی داده‏ایم.
اینجا را داشته باشید تا بقیه‏اش را در پست بعدی با هم دنبال کنیم.البته به یاری خدا سعی می‏کنم به طور منظم وبلاگ را به روزش کنم.فکر می‏کنم تعطیلی مدارس به‏خاطر سرما و یخبندان،موجب یخ بستن وبلاگ من هم شده.شنیدید که می‏گویند:«کمال هم نشینی در من اثر کرد؟»
تا درود بعدی...بدرود...
یکشنبه 86 دی 16 , ساعت 8:7 صبح

سلام...
وقتی لیست رو نوشتم،همه‏شون استقبال کردند.منظورم اینه که جناب پدر (که معمولا مردها از کار کردن توی خونه طفره می‏روند...) هم استقبال کردند.شاید اگر بگویم ،باور نکنید...آخه طفلکی‏ها...وقتی همه‏ی کاراها تمام شد؛دیدن چهره‏های راضی اونها واقعا برام دیدنی بود.لذتی که اونها از کار دسته‏جمعی برده بودند،مثل خوردن پسته‏های جایزه نبود.سرعتی‏که باید به خرج می‏دادیم...فرصت کمی که داشتیم...باعث شده یه هیجان مضاعفی را به ‏وجود بیاره که ارزشش خیلی بیشتر از تعیین کردن جایزه بود.
می دونین آخرش چی‏شد؟
صداشون کردم...بچه‏ها بیاین پیش بابا بایستین...می‏خوام یه عکس یادگاری از همه‏مون به خاطر اینکه با هم بودیم،بگیرم...
آماده...حاضر...چه جالب...دیگه لازم نیست یاد آوری کنم، لبخند به لب داشته باشین...همه‏شون از ته دل شادند...(خدارو شکر)...
آماده...حاضررررررررررررررر...تیک...
چقدر خوش گذشت...هم به من...هم به مهمونهام...هم به بچه هام...
راستی....دیگه دارم باور می‏کنم ...مهمان حبیب خداست...آره،حبیب خداست...
< language=java>


جمعه 86 دی 14 , ساعت 7:33 عصر

سلام...
جاتون خالی...قرار بود برام مهمان بیاید.دیدم فرصتم کمه. و خیلی کار روی سرم ریخته.می‏دونستم اگه فکر مناسبی نکنم،به هیچ کدام از کارهایم نمی‏رسم.ساعت حدود 9 صبح بود که شوهرم تماس گرفت که :«خانم برای ناهار مهمان داریم.»
خانه برای امدن مهمانم آماده نبود.غذا هم نداشتیم.از همه بذتر بچه‏ها آراسته نبودند.اوه...یه فکری...

فوری قلم و کاغذ آوردم . شروع کردم به لیست نوشتن...
1_جارو  کل ساختمان
2_خیس کردن برنج
3_شستن میوه‌ها
4ـآماده کردن وسایل سالاد
5ـآماده کردن وسایل سفره
6ـحمام رفتن بچه‌ها
7ـگردگیری کل ساختمان
8ـخوشبو کردن کل ساختمان
9ـتمیز کردن سرویس بهداشتی

با صدای بلند بدون اینکه کس خاصی رو مورد خطاب قرار بدهم ؛گفتم:"بچه‌ها!من لیست کارها رو نوشتم.هرکسی دوست داره به مادر کمک کنه می‌تونه انتخاب کنه.هر کی زودتر ؛برنده‌تر.جایزه هم یه مشت پسته خندونه...
می دونین چی شد؟ < language=java>


پنج شنبه 86 دی 13 , ساعت 8:12 صبح
< language=java> سلام...چند روزی هست که نمیشه بنویسم.آخه هرچی می نویسم به محض ارسال می پره.نمی دونم این پارسی بلاگ چش شده؟بعضی وقتها به خودم می‏گم :خوبه برم بلاگ‏فا و اسباب کشی کنم...اما هنوز مرددم.
حالا می نویسم.تا خدا چه خواهد.یادتونه یه بار سوال کردم که حسن کی بوده؟چه کرده که با مرگش بسیاری از دوستان وبلاگیش سیه پوش شدند؟راستش یه روز یکی از دوستان حسن رو دیدم.ازش پرسیدم.می دونین بهم چی جواب داد؟
بهم گفت:«حسن وقتی با دوستاش از طریق وبلاگ آشنا می‏شد ،بلافاصله آیدی اونو را ادد می‏کرد.تا سه بار که چت می‏کرد،جلسه‏ی سومی رو قرار می‏ذاشت بیرون از چت.یعنی دوستان مجازی رو به دنیای واقعیت پیوند می‏زد.دیگه اول با شماره تلفن و بعدش هم قرار حضوری.»
دوستم می‏گفت:«اون یه ارتباط صمیمانه‏ای با من بر قرار می‏کرد.مطمئن بودم که با دیگر دوستاش هم همین کار را می‏کرد.می‏گفت :وقتی باهاش دوست شدم،بهش علاقه پیدا کردم.خیلی باهاش راحت صمیمی شدم.اما اون رفتارش جوری بود که در عین صمیمیت نمی دونستم بهش بگم حسن.من او را حسن‏آقا صدا می‏کردم.جالب بود وقتی شنیدم که بیشتر دوستانش هم اونو حسن‏آقا مورد خطاب قرار می دادند.
پی نوشت:1....
من هنوز نفهمیدم که برخورد حسن با خواهرای مجازی چه جوری بوده؟تا حالا هم از هرکسی که پرسیده ام ؛همه شون از دوستان  برادر مجازی بوده اند.
پی نوشت 2...
می‏خوام  ثابت کنم که می‏شه در دنیای نت هم متعهد بود و هم دوستان زیادی داشت.
پی نوشت 3...
انشالله اگر کسی را پیدا کردم که از دوستان خواهر محترمه بودند ،محض اتمام حجت تجربه‏های اونا رو هم خواهم نوشت انشالله...
سر بلند باشین...

یکشنبه 86 دی 9 , ساعت 8:4 صبح
سلام...
دیدین که بالای بعضی از وبلاگ‌ها یاد حسن( از نور ) را گرامی داشته‌اند؟
برایم سوال شده که این حسن کی بوده؟چه کرده که وقتی به رحمت خدا رفت?؛ بسیاری از وبلاگ‌ها سیه‌پوش شدند؟
چرا تا یادی ازش می‌شه؛آهی می‌کشند و می‌گن:عجب‌ادمی بود که رفت...
آهای دوستان حسن!!!اگه شماها  که حسن رو می‌شناسین؛بیاین بگین حسن کی بوده و چه کرده که خیلی‌ها با رفتنش احساس تنهایی کردند؟
مگر نه این است که اینجا دنیای مجازیه و هر کسی می‌آید و شاید مثل خیلی دیگر از این وبلاگ نویس‌ها ؛بی سر و صدا از این دنیای مجازی رخت بر می‌بندند!!!
می‌خواهم بفهمم که چه کرده حسن؟برای ماهایی که وقتی اومدیم که اون رفته بود.اون دیگه حضور نداشت.اما همه جا یادش بود...حضورش توی ذهن و خاطرات خیلی‌ها بود.
دلم می‌خواهد دوستانی که احساس می‌کنند به نوعی حقی به گردن حسن دارند؛از پسری که خودش فرزند نسل سوم بود و در وقایع انقلاب حضور نداشت؛چطور این‌حضورش در همه جا مشهود بوده...
من از همین جا به مادر حسن نظری سلام می کنم و بهشون می‌گم داغ عزیز برای همه سخته .اما بدانین که من هم از وقتی به آرشیو حسن شما رجوع کردم ؛احساس کردم نه فقط شما بلکه همه‌مون انگار جا مونده ‌ایم...
دوستان حسن! کامنتهای این پست مادرانه اگه حسن رو بتونه به ساکنین دنیای مجازی معرفی کنه؛ احساس می کنم وظیفه مون نسبت به اینجا و حتی نسبت به دوستان آیدیمون هم مشخص می‌شه. 
این گوی  و این میدان...یا علی...
< language=java>
دوشنبه 86 دی 3 , ساعت 12:17 عصر
با بچه‏ها نشستیم دور میز ناهار خوری.می خواستم شب یلدای خوبی رو بر پا کنم.می‏خواستم از اون شب هم بهترین استفاده رو بکنم.
_آهای بچه‏ها میاین بازی؟
_آخ جون...بازی...
_بابا رو هم راه بدیم؟
_بابا؟باشه...ایشون هم بیان بازی.
_شروع کنم؟
_آره مامان...منتظریم...
_بچه‏ها...گوش بدین.من این قاشق را قایم می کنم.یه نفرتون برین توی اتاق خواب.تا من بتونم قاشق رو قایم کنم.بعد باید پیداش کنین.اما من کمک‏تون هم می‏کنم.هر وقت به اون قاشق نزدیک شدی،من با دستم به میز ضربه می زنم.اگر هم دور تر شدی صدای ضربه های منم یواش تر میشه.متوجه شدین؟

_آره  مامان جون...
_یک...دو...سه...شروع شد...

تق...تق...تق...(همه ساکت...کسی با چشمش اشاره نکنه ها)...تق.تق.تق....تق.......تق....تق...

آهان..با دقت گوش کن...بگرد...پیداش کن...(مهارت خوب شنیدن هم عالمی داره ها...)
هورا.....هورا....بالاخره پیداش کردم...جانمی جان..مامان!!برنده شدم...
_آفرین دختر گلم...حالا نوبت داداش توئه...بعدش هم نوبت باباس.مال بابا را جای سخت تری قایم می کنیم.تازه می تونیم به جای ضربه ،براش سوت بزنیم تا مجبور بشن دقت بیشتری بکنن.آماده این؟
شروع.....
یکشنبه 86 دی 2 , ساعت 12:43 عصر

سلام...با بانگ بلند از همه‏ی کسانی که در روز 28‏ آذر تولدم رو تبریک گفتند؛صمیمانه تشکر می‏کنم.خدا عمر با عزت به همه‏شون عطا فرماید.مخصوصا به جناب داداش بزرگوارم...


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ