سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که آرزو را دراز کرد ، کردار را نابساز کرد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 دی 13 , ساعت 8:12 صبح
< language=java> سلام...چند روزی هست که نمیشه بنویسم.آخه هرچی می نویسم به محض ارسال می پره.نمی دونم این پارسی بلاگ چش شده؟بعضی وقتها به خودم می‏گم :خوبه برم بلاگ‏فا و اسباب کشی کنم...اما هنوز مرددم.
حالا می نویسم.تا خدا چه خواهد.یادتونه یه بار سوال کردم که حسن کی بوده؟چه کرده که با مرگش بسیاری از دوستان وبلاگیش سیه پوش شدند؟راستش یه روز یکی از دوستان حسن رو دیدم.ازش پرسیدم.می دونین بهم چی جواب داد؟
بهم گفت:«حسن وقتی با دوستاش از طریق وبلاگ آشنا می‏شد ،بلافاصله آیدی اونو را ادد می‏کرد.تا سه بار که چت می‏کرد،جلسه‏ی سومی رو قرار می‏ذاشت بیرون از چت.یعنی دوستان مجازی رو به دنیای واقعیت پیوند می‏زد.دیگه اول با شماره تلفن و بعدش هم قرار حضوری.»
دوستم می‏گفت:«اون یه ارتباط صمیمانه‏ای با من بر قرار می‏کرد.مطمئن بودم که با دیگر دوستاش هم همین کار را می‏کرد.می‏گفت :وقتی باهاش دوست شدم،بهش علاقه پیدا کردم.خیلی باهاش راحت صمیمی شدم.اما اون رفتارش جوری بود که در عین صمیمیت نمی دونستم بهش بگم حسن.من او را حسن‏آقا صدا می‏کردم.جالب بود وقتی شنیدم که بیشتر دوستانش هم اونو حسن‏آقا مورد خطاب قرار می دادند.
پی نوشت:1....
من هنوز نفهمیدم که برخورد حسن با خواهرای مجازی چه جوری بوده؟تا حالا هم از هرکسی که پرسیده ام ؛همه شون از دوستان  برادر مجازی بوده اند.
پی نوشت 2...
می‏خوام  ثابت کنم که می‏شه در دنیای نت هم متعهد بود و هم دوستان زیادی داشت.
پی نوشت 3...
انشالله اگر کسی را پیدا کردم که از دوستان خواهر محترمه بودند ،محض اتمام حجت تجربه‏های اونا رو هم خواهم نوشت انشالله...
سر بلند باشین...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ