سه شنبه 86 اردیبهشت 25 , ساعت 8:31 صبح
دوباره داشت یادم میرفت که به نام خدا...
یادمه کوچکتر که بودم یعنی حدود 18 یا 19 سالگی هام بود که برای مامانم یه مهمون اومد.اونم یه مهمون تهرانی که از دوستان صمیمی بابام بودن که اینا با خونواده شون به خونه بابام اومده بودن یعنی اینجا شهر زیبای اصفهان ..
هنوز یادمه ..
اون موقع بدحجابی به شدت الان نبود .من که مدرسه می رفتم بیشتر دوستانم در مدرسه چادر داشتن ویا لااقل مانتویی محجبه بودند.
وقتی اون دوستای بابام اومدن اینجا من به دخترشون که 5سال ازم بزرگتر بود گفتم: یه کم فضای شهرمون بخصوص بالای شهرمون ادماش یه جورایی دارن میشن .که دیدم بهم خندیدو گفت مگه خبر نداری ؟گفتم چی رو ؟
گفت:اگه بیای تهرون اونوقت چی می گی؟!این قدر ناجوره که نگو .گفتم :چرا کسی چیزی نمی گه ؟اشک تو چشماش حلقه زد وگفت:وقتی دخترای بعضی از مسوؤلین با اون حجاب غیر معقول میان بیرون اونوقت تو توقع داری صدای کسی دربیاد؟معلومه کسی کاری نمی کنه چون ازش حمایت میشه.
اون موقع من بچه تر بودم رفتم تو فکرکه چرا اخه ؟؟
البته هرگز نفهمیدم دختر دوست بابام کی رو می گفت .منظورم اینه اگه تهاجم فرهنگی بوده چه قدر نفوذش زیاد بوده که اول از اون بالا شروع شده بوده ..
اون موقع یه عهدی با خودم بستم که خدا تو کمکم کن چنان دخترمو رو تربیت کنم که اونقدر عزت نفس بالایی داشته باشه که تحت هیچ شرایطی حجابو دست کم نگیره وبه اون هم بباله .
که چند سال بعد شنیدم صدای تساهل و تسامح در اومد.نتیجه اش این شد که الان داریم می بینیم.
نمیدونم الان که اردیبهشت سال 86 هست میرسه اون روزی که من بعدها بشینم نزدیک این دستگاه و بگم الهی شکر نمردم و دیدم که خودباختگی دخترانمون به صفر رسیده و عزت نفسشون اونقدر رفته بالا که پیشرفت علمی کردن وهم دیگه روزنامه هاچیزی در این مورد ندارن که بگن؟!!
دشمن هم یه گوشه نشسته و زانوی غم در بغل گرفته و از اون طرف هم برادرامون در فضای سالم جامعه مون دارن نفسی عمیق می کشن وبا اسوده خاطری کاراهشون رو انجام میدن ؟!
سن ازدواج ها هم به نسبتی معقول رسیده و مادرا هم تا زنده ان رخت دومادی رو روی تن اقازاده شون می بینن .
اگه میشد چه قدر خوب میشد .مگه نه؟؟؟
یادمه کوچکتر که بودم یعنی حدود 18 یا 19 سالگی هام بود که برای مامانم یه مهمون اومد.اونم یه مهمون تهرانی که از دوستان صمیمی بابام بودن که اینا با خونواده شون به خونه بابام اومده بودن یعنی اینجا شهر زیبای اصفهان ..
هنوز یادمه ..
اون موقع بدحجابی به شدت الان نبود .من که مدرسه می رفتم بیشتر دوستانم در مدرسه چادر داشتن ویا لااقل مانتویی محجبه بودند.
وقتی اون دوستای بابام اومدن اینجا من به دخترشون که 5سال ازم بزرگتر بود گفتم: یه کم فضای شهرمون بخصوص بالای شهرمون ادماش یه جورایی دارن میشن .که دیدم بهم خندیدو گفت مگه خبر نداری ؟گفتم چی رو ؟
گفت:اگه بیای تهرون اونوقت چی می گی؟!این قدر ناجوره که نگو .گفتم :چرا کسی چیزی نمی گه ؟اشک تو چشماش حلقه زد وگفت:وقتی دخترای بعضی از مسوؤلین با اون حجاب غیر معقول میان بیرون اونوقت تو توقع داری صدای کسی دربیاد؟معلومه کسی کاری نمی کنه چون ازش حمایت میشه.
اون موقع من بچه تر بودم رفتم تو فکرکه چرا اخه ؟؟
البته هرگز نفهمیدم دختر دوست بابام کی رو می گفت .منظورم اینه اگه تهاجم فرهنگی بوده چه قدر نفوذش زیاد بوده که اول از اون بالا شروع شده بوده ..
اون موقع یه عهدی با خودم بستم که خدا تو کمکم کن چنان دخترمو رو تربیت کنم که اونقدر عزت نفس بالایی داشته باشه که تحت هیچ شرایطی حجابو دست کم نگیره وبه اون هم بباله .
که چند سال بعد شنیدم صدای تساهل و تسامح در اومد.نتیجه اش این شد که الان داریم می بینیم.
نمیدونم الان که اردیبهشت سال 86 هست میرسه اون روزی که من بعدها بشینم نزدیک این دستگاه و بگم الهی شکر نمردم و دیدم که خودباختگی دخترانمون به صفر رسیده و عزت نفسشون اونقدر رفته بالا که پیشرفت علمی کردن وهم دیگه روزنامه هاچیزی در این مورد ندارن که بگن؟!!
دشمن هم یه گوشه نشسته و زانوی غم در بغل گرفته و از اون طرف هم برادرامون در فضای سالم جامعه مون دارن نفسی عمیق می کشن وبا اسوده خاطری کاراهشون رو انجام میدن ؟!
سن ازدواج ها هم به نسبتی معقول رسیده و مادرا هم تا زنده ان رخت دومادی رو روی تن اقازاده شون می بینن .
اگه میشد چه قدر خوب میشد .مگه نه؟؟؟
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ