سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در باره کسانى که از جنگ در کنار او کناره جستند ، فرمود : ] حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 آذر 22 , ساعت 11:21 صبح
والت دیسنی زمانی می‏گفت:«همه‏ی بزرگتر‏ها روزی بچه بوده‏اند.ما بزرگ شدیم.شخصیتمان تغییر کرد،اما در همه‏ی ما چیزی در ارتباط با دوران کودکی‏مان باقی ماند.همه‏ی ما ساده و ساده دل هستیم.ما دوستانه و قابل اعتماد هستیم.به اعتقاد من،اگر تصویری نظر یک نفر را بگیرد،نظر دیگران را هم خواهد گرفت.بنا براین،ما در تهیه‏ی فیلم‏هایمان،تنها به آرای بزرگتر‏ها یا کوچکترها توجه نمی‏کنیم.»

نمی دونم تا چه حد میشه حرفهای والت دیسنی را قبول کرد؟
دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 3:46 صبح
سلام...
دیشب شوهرم هفت کارت پستال خوشگل بهم هدیه داد.روش نوشته بود:


«برای آدمهای فعال 7روز هفته دارای7امروز است و برای آدمهای تنبل 7روز هفته دارای 7فردا.»

«ماموریت ما در زندگی بی مشکل زیستن نیست.»

«اگر دنبال موفقیت نروید،خودش دنبال شما نخواهد آمد.»

«پرسشهای ما،افکار ما را می‏سازند.»

«برای شاد کردن دیگران،آرزوهایشان را بفهم.»

«آسمان جواب پرسشهایی است که زمین زپاسخش می‏لنگد.»

«رودخانه‏های عمیق،آرامترند.»

اینقدر از این 7کادو خوشم آمد،که آنها را اینجا نوشتم.
خدانگهدار...

شنبه 86 آذر 17 , ساعت 7:50 صبح
سلام...دارم فکر می کنم.دارم فکر می کنم که چقدر لازمه با بچه هایمان حرف بزنیم .اما شاید اگر اونا بیشتر گوینده باشند ؛هم برای ما بهتره و هم برای آنها...
دقت کرده‌این؟اگر از بچه‌ای بپرسیم که روزش را چگونه گذرانده است؛ممکن است در جواب دادنش مردد ظاهر بشود.ممکن است بترسد که مورد انتقاد و یا احیانا داوری قرار بگیرد و یا ممکن است نگران آن باشد که کسی احساس او را ندارد و مانند او فکر نمی کند.
دارم به این فکر می‌کنم چطوره من اول روز خودم را برایش تعریف کنم .از شادی‌ها و سایر احساساتی که در طی روز برایم پیش آمده و حوادثی که تجربه‌اش کردم؛با او در میان بگذارم.
استادم می‌گفت:"وقتی ابعاد زندگی روزانه خود را مطرح می کنید؛بچه‌ها زبانشان باز می‌شود و با شما درباره‌ی احساسات و تجربیات خودشان با شما حرف خواهند زد و احساس بدی هم پیدا نخواهند کرد.این جاست که نقش شما به عنوان مادر یا مربی به خوبی مشخص می‌شود."

وقتی من خودم  را جای بچه هایم بگذارم؛آنها متوجه می‌شوند که همه با هم تجربیات واحدی را طی می‌کنیم.
وقتی از دوران بلوغ خودم برای دخترم می‌گفتم؛احساس می‌کردم با دقت گوش می‌کند.به خوبی می‌شد بفهمم که دقت می‌کنه ببینه من هم مشکلات اورا داشته ام یا نه؟ گوش می‌کرد تا ببیند من چطور با خودم برای این قضیه کنار آمدم.اینجوری به نظر می‌رسید که من مستقیم ازش سوال نکرده ام .او هم به نوعی با گذشته‌ام هم‌ذات پنداری‌می کند و مطابق با تجربیاتم به جلو پیش‌می‌رود.منتظرم.منتظرم او هم یک روز زبانش برای من باز شود.باید نا امید نشوم.
فعلا...خدانگهدار...

پنج شنبه 86 آذر 15 , ساعت 3:2 صبح
سلام...وقتی بعضی از وبلاگ‏های قشنگ رو می‏خوانم؛واقعا نوشتنم بند می‏آد.منم الان نوشتنم بند اومده...کی جاری می‏شه؟خودم هم نمی دونم...امان از وبلاگ

http://www.aliomahtab.blogfa.com/
دوشنبه 86 آذر 12 , ساعت 2:7 صبح
سلام...
ما آدمها یاد گرفتیم که توی زندگیمان مورد تشویق قرار بگیریم؛تا باور کنیم که کارهایمان درست و اصولی انجام داده‏ایم.خب...بچه‏هایمان هم به طور مداوم نیاز به تشویق دارند تا از انجام کارهاشون احساس رضایت و پیشرفت داشته باشند.خب...همیشه کسی نیست که بالای سرشان باشد و مدام تشویقشان کند و یا ماها همیشه پیش آنها نیستیم تا در پیشرفت کارهایشان سهیم باشیم.فکر کنم دارید متوجه می‏شوید مهارت امروز چی هست که باید باز به فرزندانمون آموزش بدهیم؟؟
مهارت امروز ما اینه ...توجه کنید...

«باید آنها را به مهارتی مجهز کنیم تا خودشان از عملکرد خودشان احساس رضایتمندی پیدا کنند.»

ما می توانیم به بچه‏هایمان تقویت مثبت بدهیم.باید بهشان یاد بدهیم به خودشان افتخار کنند.این کار به بچه ها امکان میدهد که مالک اعمال خودشان باشند.البته ما فراموش نمی کنیم که هر از گاهی به آنها بگوییم که از داشتن آنها به خود می بالیم.
لطفا این دو جمله را با هم مقایسه کنید...

1_«ممکنه لطف کنی و درس علومت را بخونی تا آموزگارت نگران نشه؟»
2_« برای درس علوم؛این فصل از کتابت رو بخون تا برای امتحان فردا آمادگی لازم رو داشته باشی.تو تکالیفت رو برای خودت انجام می‏دی.برای من که انجام نمی دی؟»

متوجه شدید؟متوجه تفاوت زبان تن  با لحن گفتارمان شدید؟فکر می کنم اینگونه می توانیم به بچه یمان اطلاع بدهیم که مسوؤلیت کارهایشان برعهده‏ی خود آنهاست.آنها در واقع به خودشان کمک می کنند.

تا سلام دیگر یادم نمیره که بگم بدرود....

یکشنبه 86 آذر 11 , ساعت 8:3 صبح
سلام...
براستی عجیب نیست که وقتی بچه‏ها بلند حرف زدند یا فریاد کشیدند،من با صدایی بلندتر بر سرشان فریاد بکشم؟آیا عجیب نیست وقتی آنها رفتار بی ادبانه‏ای داشته باشند،من بخواهم با رفتار بی‏ادبانه تر با آنها برخورد کنم؟ آیا عجیب نیست وقتی کودکی بد زبانی می‏کندبا لحنی تند و زننده او را تنبیه کنم؟

من احساس می کنم که ما پدر و مادرها (هر دو با هم) باید به آنچه موعظه می‏کنیم،حتما عمل بکنیم.
ماها مجبور نیستیم به ساز بچه هایمان برقصیم؛بلکه بهتر است برای خودمان و رفتارمان ساز و آهنگی متناسب بسراییم.

یکشنبه 86 آذر 4 , ساعت 10:49 عصر
سلام...

زبان تن و زبان کلام در هر شرایطی در تمام ابعاد زندگی واقعا مهم هستند.منظورم اینه که اگر بخواهم به بچه هام مهارتهایی رو بیاموزم؛باید کاری بکنم که درس دادنم هم براشون جذاب باشه.
بدن ما مانند لحن‏مان باید محکم و استوار و همینطور از استحکام کافی برخوردار باشه؛تا پیامی که مخابره می‏کنیم با تمام وجود صورت خارجی پیدا بکنه و بچه ها به راحتی اونو لمسش کنند.

_هنگام انتقال مطلب به بچه‏ها،از صدای محکم اما مطمئن و جالب استفاده کنیم.
_ لحن صدای ما باید آرام و در ضمن جلب توجه کند.
_ برای هماهنگ کردن زبان تن با لحن صدای محکم و مطمئن، مهم است که حضوری بدون تردید داشته باشیم و بد‏نمان هم حالت باز و گشوده داشته باشد.
_ پاهامون به روی زمین مستقر شده باشد و در عین حال تماس چشمی خیلی خوبی هم بر قرار کنیم و حالات چهره‏مان هم کاملا طبیعی باشد.

وقتی با لحن مثبت و صدای آرام حرف می‏زنیم؛جنگ بر سر قدرت متوقف می‏شود.بچه ها در این مواقع در موقعیتی قرار می‏گیرند که می‏توانند خودشان را اصلاح کنند.
کلام محدودیت گذار مانند پله برقی است که شما را از طبقه بالا به طبقه‏ی پایین می‏برد و حرکت آرام و یکنواختی دارد. 
بچه‏ها در خانه ممکن است همیشه قبل از خواب؛سروصدا راه بیندازند و یا در کلاس درس ممکن است بخواهند کلاس را ترک کنند.اگر ماها متوجه این امور نباشیم و اگر از همان اول محدودیتی برای آنها قایل نشویم،حد و مرز ساختار ماها از هم متلاشی می‏شود.بعد بچه‏ها هم دچار سر در گمی می‏شوند.
مثلا اگر در شرایط پرشور و هیجان از دخترم بخواهم به رختخوابش برود؛احتمال آن هست که حرف من را جدی نگبرد.پس بهتر است به جای هر گونه شوخی،با لحن کاملا جدی به او بگویم:«لطفا برای خوابیدن آماده شو.»
به هنگام تعیین محدودیت ،لازم است که دقیق و مشخص باشم.هر چه از کلمات کمتری استفاده کنم،پیام من مشخص تر مخابره می‏شود.
اینجا را داشته باشید...فعلا خدانگهدار...

پنج شنبه 86 آذر 1 , ساعت 11:44 صبح
سلام...
برای من،مهارتهای یادگیری در زندگی‌ام،یک تجربه‌ی مثبت و نشاط برانگیزه.زندگی باید یک فرایندی تو‌أم با نشاط و هیجان داشته باشد و اشخاص رابا طراوت،مسئول و با انعطاف بار بیاورد.زندگی باید فرایندی کاملا لذت بخش باشد.
یادم باشد که پدر و مادری کردن چیزی بیش از این است که سر پناهی برای فرزندانم تدارک ببینم،بر تنشان لباس بپوشانم،یا در مدرسه ای عالی ثبت نامشان کنم .بلکه باید یادم باشد که یکی دیگر از وظایف پدر و مادربودنم ،آموختن مهارتهایی به فرزندانم است تا به آنها این امکان را بدهد که بالغ‌هایی موفق باشند.
خوبه که اول خودم بیاموزم که چه چیزهایی در زندگی برایم مهم و لازم بوده؟یاد بگیرم که در روابط با دیگران به دنبال چی بگردم؟یادم باشد که داوری کننده نباشم و به مسائل و امور اطرافم مثبت نگاه کنم.به مردم اطرافم بهاء بدهم و به بهترین شکل خود ظاهر بشوم.
یادم باشد که ما همه‌مون متفاوتیم.اما گل‌ها، هر کدامشان،رنگ خاص خودشان را دارندو همگی هم زیبا هستند.
اینجا درس اول را باید بیاموزم و همینطور یاد بدهم.درک کردن مهارتهای مسئولیت،خویشتن داری،کنترل خود،احترام گذاشتن به تنوع،داشتن انعطاف،حل مسأله،اعتماد به نفس،همکاری در همین سن کم،به بچه هایم کمک خواهد کرد تا به ابزارهایی که برای بقای خودشون در این اجتماع پر از هیاهو به آن احتیاج دارند،برسند.
اگر به بچه ام بگویم:"چرا نمی توانی؟"...هیچ کمکی بهش نکرده‌ام.حتی اینکار در مورد شوهرم هم مصداق دارد.(با اینکه اون دیگه بچه نیس).باید با مثبت بودن به اون کمک کنم.

امتحان می کنم .بعد عین امتحاناتم را برایتان خواهم نوشت.می خواهم هر تجربه ای را که امتحان و آزمایش می‌کنم؛اینجا بنویسم.احتمال می‌دهم بی نتیجه نباشد.انشالله...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ