سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى کسى که دو دیده‏اش بیناست ، بامداد ، روشن و هویداست . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 آبان 30 , ساعت 8:31 صبح

سلام....

دارم فکر می‏کنم که زیاد فرصتی برای فکر نکردن ندارم انگار...

دخترم وارد 10سالگیش شده.احساس می‏کنم داره بزرگ می‏شود.تغییر کردن رفتارهایش کاملا برایم قابل لمس شده است..نمی‏دانم آیا خودش هم متوجه می‏شود یانه؟
دارم فکر می‏کنم چقدر خدا حکیم است و ما بنده هایش باز بهش شک داریم هنوز.هنوز بهش اعتماد کامل نداریم.تلاش می‏کنیم که خودمان همه‏ی کارها رو ردیف کنیم.راستی اگر زمان سن بلوغ دخترها با پسرها عوض می‏شد چه اتفاقی می‏افتاد؟هان؟چه اتفاقی می‏افتاد؟(عجیب این مواقع به شدت حکیم بودن خدا برایم تبدیل به یقین خالص می‏شود).
احساس می‏کنم دخترم در آستانه‏اش قرار گرفته‏است.باید او را به مسائل پیرامون خودش آگاه کنم.روز به روز بر زیبایی‏اش افزوده می‏شود.اینجاست که باید اورا به داشتن حجابی قشنگتر تشویقش کنم.میل به خودنمایی اون در حال تشدید شدن است.حس می‏کنم معنای حیا را اینجا باید برایش جا بیندازم.باید بهش ثابت کنم که حتی اگر پدر و برادرش هم به او محرم هستند؛اما احترام به پدر و حرمت برادر ایجاب می‏کند که با پوشش زیباتر و در عین حال محفوظ تری در برابر آنها ظاهر شود.
وقتی با سرویسش به مدرسه می‏رود،باید بهش تذکر بدهم که باید رفتار موقرانه‏ای با راننده سرویسش داشته باشد.گرچه همه به چشم یک دختر دبستانی به او نگاه می‏کنند؛ولیکن خودش نسبت به خودش اینگونه فکر نمی‏کند.یحتمل این هم از علائم و آثار دوران بلوغ اوست.وقتی از مدرسه به خانه بر می‏گردد،برایم از جزئی ترین اتفاقات مدرسه برایم تعریف می‏کند.حواسم را جمع کرده ام.کارهایم را هماهنگ کرده ام تا وقتی او برمی‏گردد،بتوانم بنشینم کنارش و با دقت تمام به حرفهایش گوش بدهم .

دوران حساسی برای اون خواهد بود این دوران.دلواپسم و همینطور نگران.دلم می‏خواهد بتوانم باهاش نزدیک تر باشم تا اطلاعاتی که باید در این زمینه ها دریافت کند؛مستقیم از طرف خودم به طور صحیح و درست دریافت کند.

خدیا ازت ممنونم که سن تکلیف دخترانمون را زودتر از بلوغشون تعیین کردی.براستی که حکیمی و دانایی....



لیست کل یادداشت های این وبلاگ