سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکى که با آن بپایى به از بسیارى که از آن دلگیر آیى . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 آبان 29 , ساعت 2:1 عصر
سلام...
تصمیم گرفته بودم پاهامو از حد یک آی‏دی بیشتر بگذارم بیرون.با یکی از دوستان مسنجری‏ام قرار گذاشتم.موقع چت،بهش گفتم .قرارمون رو توی میدان امام و ربرروی عمارت مسجد‏شیخ لطف‏الله گذاشتیم.برای من جذاب بود که بتونم با کسی که از مدتها قبل از طریق نوشته هاش‏..افکارش..عقیده‏هاش...اونو شناخته بودم،حرف بزنم.
وقتی دیدمش؛گویی سالهاس که اونو میشناسم.حتی دیگه چهره‏اش هم برام غریبه نبود.به محض اینکه دیدمش،شناختمش.فکر‏ می‏کنم برای اونم همین حس به وجود اومده باشه.
ازهمه جا با هم حرف زدیم.من از دغدغه هام...اونم از تجربیاتش...من از تصمیماتم...اونم از گله هایی که از بقیه داشت..

تصورش را بکنید.قرار ملاقات در میدان امام.اونم جایی که در وسط هفته‏اش از آرامش خاصی برخورداره.

با کسی که از پیش با روحیاتش اشنا بوده باشی.با فرهنگش خو گرفته باشی.
اینجا موقعیت خوبیه که بتونی باهاش تبادل افکار داشته باشی.

می‏گم : خدارو چه دیدین!!! شاید روزی خبر دار شدین که وبلاگ‏نویسای اصفهانی اونم از نوع مونثش،در میدان امام چهارشنبه ها جلسه گذاشتن....دم همه‏تون گرم... 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ