شنبه 86 مهر 7 , ساعت 12:32 عصر
سلام...
راستی شنیده این که ایرانی ها میگن: «زن بلاست؛اما الهی هیچ خونه ای بی بلا نباشه»...
اینو داشته باشین تا بگم ...
دیروز حالم خیلی بد بود.سرم به شدت درد می کرد .خلاصه حسابی سرماخورده بودم.دیروز صبح وقتی شوهرم رفت به محل کارش؛منم با خیال راحت تا ظهر خوابیدم.یعنی استراحت کردم تا بلکه حالم بهتر بشه.
برنامه کودک که تموم شد؛دیدم بچه هام دارن غر می زنن.دخترم گفت:مامان چقدر می خوابین ؟حوصله مون سر رفت..
محل نذاشتم و دوباره خوابیدم .از شدت سردرد نمی تونستم بلند شم .صدای پسر کوچیکه هم در اومد.میدونین چی گفت؟
می گفت :مامان پاشین ،خونه بدجوری ساکت شده.چرا بلند نمیشین؟
من یهو چشمام گرد شد.اخه تا این لحظه فکر می کردم بچه هام توی خونه شیطونی می کنن نه من....باورتون میشه؟باید یه سری به خودم بزنم .دیگه داره دنیا مرحله ی اخر الزمون بودن رو طی می کنه...
دیر بجنبم باید ثابت کنم که به خدا من مادرم نه بچه کوچولوی شیطون....
گرفتین منو...
دیگه جرات ندارم بگم مریضم .....
راستی شنیده این که ایرانی ها میگن: «زن بلاست؛اما الهی هیچ خونه ای بی بلا نباشه»...
اینو داشته باشین تا بگم ...
دیروز حالم خیلی بد بود.سرم به شدت درد می کرد .خلاصه حسابی سرماخورده بودم.دیروز صبح وقتی شوهرم رفت به محل کارش؛منم با خیال راحت تا ظهر خوابیدم.یعنی استراحت کردم تا بلکه حالم بهتر بشه.
برنامه کودک که تموم شد؛دیدم بچه هام دارن غر می زنن.دخترم گفت:مامان چقدر می خوابین ؟حوصله مون سر رفت..
محل نذاشتم و دوباره خوابیدم .از شدت سردرد نمی تونستم بلند شم .صدای پسر کوچیکه هم در اومد.میدونین چی گفت؟
می گفت :مامان پاشین ،خونه بدجوری ساکت شده.چرا بلند نمیشین؟
من یهو چشمام گرد شد.اخه تا این لحظه فکر می کردم بچه هام توی خونه شیطونی می کنن نه من....باورتون میشه؟باید یه سری به خودم بزنم .دیگه داره دنیا مرحله ی اخر الزمون بودن رو طی می کنه...
دیر بجنبم باید ثابت کنم که به خدا من مادرم نه بچه کوچولوی شیطون....
گرفتین منو...
دیگه جرات ندارم بگم مریضم .....
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ