سلام !!!
بالاخره بعد از ده سال خدا کمکمون کرد و صاحب یه خونه مناسب شدیم .روز جمعه گذشته که رفتم خونه ی مادر شوهرم؛جاری کوچیکه منم اونجا بود که بچه هام بهش میگن زن عمو.داشتم به مادرشوهرم می گفتم که :اره خانم بزرگ خدا کمکمون کرد و بعد از 10سال مستاجری صاحب خونه شدیم .مادر شوهرم هم خوشحال شدن.و خوب طبیعیه که بعد از 10 سال از جهیزیه ای بابام برام خریده بودن زیاد چیزی برام باقی نمونده باشه .اما دیدم جاری ام بهم گفت :تو حتما حالا میری و تموم وسایل خونه ات را نو می کنی ؟هان؟فکری کردم و گفتم :خب الان نمیدونم .شاید اره شاید هم نه.
اما براستی تو فکر فرو رفتم که چرا حالا اون باید یه چنین فکری بکنه ؟!!
متاسفانه تو فامیل شوهرم الان مد شده که هر کی خونه میخره حتما بره بهترین پرده هاو بهترین مبلمان و بهترین زندگی رو بچینه .اما من به لجبازی افتاده ام .دلم نمیخواد اون طور مردم فکر میکنن من هم فکر کنم .دلم نمیخواد همرنگ جماعت بشم .حالا که شوهرم موقعیت شغلی خیلی خوبی داره و هم توان مالی خوبی داره ؛چه اشکال داره که یه زندگی ساده ای داشته باشم ؟
اگه خونه ی من ساده واروم باشه دیگه کسی خونه ی من نمیاد؟ایا ساده زیستی رو رواج بدم روی شخصیت من کم حساب می کنن؟
اصلا من تصمیم گرفتم ساز مخالف بزنم .ساز بلند مخالف با تجمل !!!!
حالا که تجمل گرایی داره تبلیغ میشه اصلا میخوام خونه ام اونقدر ساده و شیک باشه ؛مثل ادمای ساده وبی غل غش.......شایدم مثل مسجد ....
کار بدی می کنم ؟اشکالی داره؟؟؟؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ