شنبه 86 مرداد 27 , ساعت 10:3 عصر
سلام دوستان ....عید شما مبارک
دیشب خونه ی عمویم جشن بود.جاتون خالی بود به من خوش گذشت .دیشب جشن سوم شعبان رو برگزار کرده بودن.
ادم 8تا عمو داشته باشه با 4تا عمه هم داشته باشه و بعدش هم اونارو چند سالی ندیده باشه حتما توی همچین جشنی از دیدار اونها شاد میشه .مگه نه؟
دیشب من همه شون رو دیدم .چقدر تغییر کرده بودن .دختر عمو هام و پسر عموهام هم چقدر تغییر کرده بودن .هر کدومشونو که می دیدم به وجد میومدم. اخه دیدار اونا خاطرات کودکی ام رو زنده می کنه .
داداشم که وضعش از من بدتره .اخه اون همه شونو میشناسه اما اونا اونو نمی شناختنش .نا سلامتی تغییر کرده اقا داداشم ...
اما....این دیدارها همیشه هم نمی تونه شادی اور باشه .چون همیشه همراه خبرای خوب ممکنه خبرای بدی هم باشه مثل این خبر که یکی از اشناهای همسن خودمو دیشب دیدم .
می گفت این بار سومه که ازدواج کرده ...
.بار اول که ازدواج کرده چون به اجبار باباش بوده شب عروسی فرار می کنه و میره تهرون پیش مادرش.
بار دوم که ازدواج می کنه با یک بچه یک ساله از شوهرش جدا میشه و بچه هم پیش مادر دوماد باقی می مونه.
بار سوم هم که دیشب با شوهر جدیدش اومده جشن خونه ی عموم..
وقتی دیدمش فقط تعجب کردم .از این که او زندگی پر از فراز و نشیب داشته اما بازم امیدوار و سرحال و با افتخار شوهرشو معرفی می کنه به من.
اگه من جای او بودم لابد با شکست اولی به شدت روحیه امو می باختم .
شاید هم اب پاکی روی دستم می ریختم و برای همیشه از فکر ازدواج میرفتم بیرون .
اخه ادم مگه چقدر توان داره که این مسیر را چند مرتبه طی بکنه ؟؟
اما پیش خودم به یه نتیجه رسیدم ...
.
نتیجه من اینه که معمولا ازدواج هایی که در اون حضور دین پر رنگه .به نوعی دیر از هم پاره میشه .
ادمای مذهبی دستشون به یه شاخص روشن بنده که هر مشکلی در زندگیشون پیش بیاد اون مشکل رو با اون شاخص می سنجند و بعد اونو حل می کنن .
تولد امام چهارم را تبریک می گم .شوهرم امروز به جای شیرینی برای بچه هام کشک و غارا خرید وچیزی که اونا خیلی دوست دارن.
همیشه شاد باشین .....
دیشب خونه ی عمویم جشن بود.جاتون خالی بود به من خوش گذشت .دیشب جشن سوم شعبان رو برگزار کرده بودن.
ادم 8تا عمو داشته باشه با 4تا عمه هم داشته باشه و بعدش هم اونارو چند سالی ندیده باشه حتما توی همچین جشنی از دیدار اونها شاد میشه .مگه نه؟
دیشب من همه شون رو دیدم .چقدر تغییر کرده بودن .دختر عمو هام و پسر عموهام هم چقدر تغییر کرده بودن .هر کدومشونو که می دیدم به وجد میومدم. اخه دیدار اونا خاطرات کودکی ام رو زنده می کنه .
داداشم که وضعش از من بدتره .اخه اون همه شونو میشناسه اما اونا اونو نمی شناختنش .نا سلامتی تغییر کرده اقا داداشم ...
اما....این دیدارها همیشه هم نمی تونه شادی اور باشه .چون همیشه همراه خبرای خوب ممکنه خبرای بدی هم باشه مثل این خبر که یکی از اشناهای همسن خودمو دیشب دیدم .
می گفت این بار سومه که ازدواج کرده ...
.بار اول که ازدواج کرده چون به اجبار باباش بوده شب عروسی فرار می کنه و میره تهرون پیش مادرش.
بار دوم که ازدواج می کنه با یک بچه یک ساله از شوهرش جدا میشه و بچه هم پیش مادر دوماد باقی می مونه.
بار سوم هم که دیشب با شوهر جدیدش اومده جشن خونه ی عموم..
وقتی دیدمش فقط تعجب کردم .از این که او زندگی پر از فراز و نشیب داشته اما بازم امیدوار و سرحال و با افتخار شوهرشو معرفی می کنه به من.
اگه من جای او بودم لابد با شکست اولی به شدت روحیه امو می باختم .
شاید هم اب پاکی روی دستم می ریختم و برای همیشه از فکر ازدواج میرفتم بیرون .
اخه ادم مگه چقدر توان داره که این مسیر را چند مرتبه طی بکنه ؟؟
اما پیش خودم به یه نتیجه رسیدم ...
.
نتیجه من اینه که معمولا ازدواج هایی که در اون حضور دین پر رنگه .به نوعی دیر از هم پاره میشه .
ادمای مذهبی دستشون به یه شاخص روشن بنده که هر مشکلی در زندگیشون پیش بیاد اون مشکل رو با اون شاخص می سنجند و بعد اونو حل می کنن .
تولد امام چهارم را تبریک می گم .شوهرم امروز به جای شیرینی برای بچه هام کشک و غارا خرید وچیزی که اونا خیلی دوست دارن.
همیشه شاد باشین .....
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
شنبه 86 مرداد 20 , ساعت 9:1 صبح
عید مبعث ...بزرگترین عیده برای ما مسلمونها..
سلام...
به نام خدای مهربون ..... شوهر خوب من امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد اول به حمام رفت و بعدش هم یه صبحانه ای مرتب اماده کرد .بعدش با سرو صدا همه مونو از خواب بیدار کرد.
اما قبل از این که صبحانه خوردن را شروع کنه به من و بچه هام عیدی داد.اونم عیدی با پول های نو و تا نشده که از روز قبل برای امروز اماده اش کرده بود.اون به بچه ها قول داده بود که از این به بعد به جای عیدی روز نوروز فقط عید مبعث و عید غدیر عیدی بدهد.
اون امروز بهشون عیدی داد بعدش هم به هممون عطر گل یاس زد وبعدش هم تنهایی رفت جشن .«البته این کارش رو یه خرده دوست نداشتم».جشن با کت و شلوار مرتب و نو...با موهایی اراسته ...با یه عطر خوشبو....خوبه نه؟؟؟
این رفتار شوهرم توی ذهن بچه ها خبر از عید بزرگ میده..
متاسفانه توی شهرمون این جوریه .که جشن مبعث رو با شکوه بر گذار میکنن اما فقط ورودش رو برای اقایون مجاز اعلام می کنن .
این عیدی دادن شوهرم رو دوست دارم .چون احساس میکنم با این کارش این روزها رو توی ذهن بچه هام موندگارتر میکنه ...
من به همگی تون این عید مبعث رو تبریک میگم .این کار خوب شوهرم رو به همه ی باباهای مهربون توصیه می کنم ....
جاری باشین ...
سلام...
به نام خدای مهربون ..... شوهر خوب من امروز صبح وقتی از خواب بیدار شد اول به حمام رفت و بعدش هم یه صبحانه ای مرتب اماده کرد .بعدش با سرو صدا همه مونو از خواب بیدار کرد.
اما قبل از این که صبحانه خوردن را شروع کنه به من و بچه هام عیدی داد.اونم عیدی با پول های نو و تا نشده که از روز قبل برای امروز اماده اش کرده بود.اون به بچه ها قول داده بود که از این به بعد به جای عیدی روز نوروز فقط عید مبعث و عید غدیر عیدی بدهد.
اون امروز بهشون عیدی داد بعدش هم به هممون عطر گل یاس زد وبعدش هم تنهایی رفت جشن .«البته این کارش رو یه خرده دوست نداشتم».جشن با کت و شلوار مرتب و نو...با موهایی اراسته ...با یه عطر خوشبو....خوبه نه؟؟؟
این رفتار شوهرم توی ذهن بچه ها خبر از عید بزرگ میده..
متاسفانه توی شهرمون این جوریه .که جشن مبعث رو با شکوه بر گذار میکنن اما فقط ورودش رو برای اقایون مجاز اعلام می کنن .
این عیدی دادن شوهرم رو دوست دارم .چون احساس میکنم با این کارش این روزها رو توی ذهن بچه هام موندگارتر میکنه ...
من به همگی تون این عید مبعث رو تبریک میگم .این کار خوب شوهرم رو به همه ی باباهای مهربون توصیه می کنم ....
جاری باشین ...
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
یکشنبه 86 مرداد 14 , ساعت 11:28 عصر
سلام....
روز جمعه گذشته با چند تا از رفقای شوهرم رفته بودیم باغ بهادران.یعنی اونا هم با خانواده شون اومده بودن .جاتون خالی خیلی خوش گذشت .ادم اگه با گروهی به سفر بره که تا حدودی با هم هم عقیده باشن واقعا جای شکرش باقیه .اما من حواسم توی دنیای مجازی بود که باز دوباره اونجا دستم ازش کوتاه بود .به یاد وبلاگم بودم و همین طور دنبال شکار سوژه.
اهان یادم افتاد.باید از دوستام که تو اون جمع بودن باید می پرسیدم .اما وقتی که سوال کردم اکثرشون از دنیای بزرگ وبلاگ بی خبر بودن .یه خرده لجم گرفت.اخه میخواستم وبلاگمو به اونا معرفی کنم و بعد از همین کانال حرفایی که نمی تونستم بهشون بگم از این طریق بگم و یه جورایی موضع خودم رو با اونا روشن کنم .بد شد مگه نه؟
به نظر من دنیای مجازی راحتتر قابل دسترسیه تا دنیای واقعی ...اما اگه بشه از راهش بری مگه نه؟؟
راستی ...وقتی شنیدم که پرشین بلاگ جشن تولد 5 سالگی شو گرفته خوشحال شدم .اخه شنیدم که چند تا از مهمونایی هم که داشته اونا هم با این همه مشغله فکری وبلاگ نویس هم هستن .ادمایی مثل خانم ابتکار و یا وبلاگ روز نوشت مال اقایی روحانی مثل محمدعلی ابطحی..و سایرین ....
خیلی خوشحال شدم ..از اینکه منم وبلاگ دارم اونم با این همه ی دوستای خوب و متعهد...خوشحالم خیلی هم خوشحالم...
چقدر دوست دارم وقتی مادربزرگ شدم پای به پای نوه هام با زمان رو به جلو برم ..
یعنی تا اون موقع من هستم ؟؟؟؟
نوه ام به من افتخار می کنه؟؟؟
پس باید از همین الان اماده باش باشم ..اماده باش برای داشتن روزگار میانسالی با جنب وجوش و با اطلاع کامل از وقایع زمانه ....
یعنی میشه؟؟؟؟مادر بزرگ اینترنتی....
روز جمعه گذشته با چند تا از رفقای شوهرم رفته بودیم باغ بهادران.یعنی اونا هم با خانواده شون اومده بودن .جاتون خالی خیلی خوش گذشت .ادم اگه با گروهی به سفر بره که تا حدودی با هم هم عقیده باشن واقعا جای شکرش باقیه .اما من حواسم توی دنیای مجازی بود که باز دوباره اونجا دستم ازش کوتاه بود .به یاد وبلاگم بودم و همین طور دنبال شکار سوژه.
اهان یادم افتاد.باید از دوستام که تو اون جمع بودن باید می پرسیدم .اما وقتی که سوال کردم اکثرشون از دنیای بزرگ وبلاگ بی خبر بودن .یه خرده لجم گرفت.اخه میخواستم وبلاگمو به اونا معرفی کنم و بعد از همین کانال حرفایی که نمی تونستم بهشون بگم از این طریق بگم و یه جورایی موضع خودم رو با اونا روشن کنم .بد شد مگه نه؟
به نظر من دنیای مجازی راحتتر قابل دسترسیه تا دنیای واقعی ...اما اگه بشه از راهش بری مگه نه؟؟
راستی ...وقتی شنیدم که پرشین بلاگ جشن تولد 5 سالگی شو گرفته خوشحال شدم .اخه شنیدم که چند تا از مهمونایی هم که داشته اونا هم با این همه مشغله فکری وبلاگ نویس هم هستن .ادمایی مثل خانم ابتکار و یا وبلاگ روز نوشت مال اقایی روحانی مثل محمدعلی ابطحی..و سایرین ....
خیلی خوشحال شدم ..از اینکه منم وبلاگ دارم اونم با این همه ی دوستای خوب و متعهد...خوشحالم خیلی هم خوشحالم...
چقدر دوست دارم وقتی مادربزرگ شدم پای به پای نوه هام با زمان رو به جلو برم ..
یعنی تا اون موقع من هستم ؟؟؟؟
نوه ام به من افتخار می کنه؟؟؟
پس باید از همین الان اماده باش باشم ..اماده باش برای داشتن روزگار میانسالی با جنب وجوش و با اطلاع کامل از وقایع زمانه ....
یعنی میشه؟؟؟؟مادر بزرگ اینترنتی....
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
شنبه 86 مرداد 13 , ساعت 7:39 صبح
به نام خدای مهربان
سلام ...
یه چند وقتی بود که نشد بیام پای سیستمم و وبلاگمو به روزش کنم.حسابی گرفتار منزل جدیدو کارهای جدید مربوط به اون بودم .
اما یه جورایی هم خیالم هم راحت شد که متوجه شدم که نه ..خداروشکر ...من هنوز معتاد اینترنتی نشدم.اولش فکر میکردم حالا که مجبور میشم تا وصل شدن تلفن خونه ام صبر کنم حتما میرم سراغ یه کافی نت که متاسفانه توی شهر ما جایی مناسبی برای خانم ها نیست و به وبلاگ ها سر میزنم اما دیدم اینجور نشد .
خدا کنه یه وقت فکر نکنین که من این قدر بی عاطفه ام نه ..من اصلا بی عاطفه نیستم که به این زودی دوستامو فراموش کنم .اما خب در عوضش از بابت خودم لا اقل خیالم راحت شد .
سعی میکنم به امید خدا دیگه وبلاگمو خالی نذارمش و مرتب اونو به روزش میکنم .
اما من از همه ی دوستانی که زحمت کشیدند و در نبود من از وبلاگم بازدید کردندسپاسگذارم .
سلام ...
یه چند وقتی بود که نشد بیام پای سیستمم و وبلاگمو به روزش کنم.حسابی گرفتار منزل جدیدو کارهای جدید مربوط به اون بودم .
اما یه جورایی هم خیالم هم راحت شد که متوجه شدم که نه ..خداروشکر ...من هنوز معتاد اینترنتی نشدم.اولش فکر میکردم حالا که مجبور میشم تا وصل شدن تلفن خونه ام صبر کنم حتما میرم سراغ یه کافی نت که متاسفانه توی شهر ما جایی مناسبی برای خانم ها نیست و به وبلاگ ها سر میزنم اما دیدم اینجور نشد .
خدا کنه یه وقت فکر نکنین که من این قدر بی عاطفه ام نه ..من اصلا بی عاطفه نیستم که به این زودی دوستامو فراموش کنم .اما خب در عوضش از بابت خودم لا اقل خیالم راحت شد .
سعی میکنم به امید خدا دیگه وبلاگمو خالی نذارمش و مرتب اونو به روزش میکنم .
اما من از همه ی دوستانی که زحمت کشیدند و در نبود من از وبلاگم بازدید کردندسپاسگذارم .
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ