چهارشنبه 86 آبان 23 , ساعت 3:41 عصر
چه لذتی داره که مادر توی خونه پیش بچه هاش باشه و از سیر رشد اونا لذت ببره.یعنی یه جورایی با اونها بزرگ بشه.
یه مدتی بود که میدیدم پسرم با بالشها یک خونه درست میکنه.برای طاق اون خونه اش هم چادر رنگی منو برمیداره و پهن میکنه روی دیوارهای خونه اش.بعدش یه درب براش میذاره که خیلی کوتاهه.اونقدر که من و باباش نمی تونیم راحت بریم توی اون خونه.با یه پنجره ای که فقط خودش می دونه کجاس،خونه رو بنا می کنه.جالبی کارش اینجاس که بعد از خونه ساختن؛همهی ماها رو دعوت میکنه به خونهی جدیدش.
دارم فکر میکنم ایا ممکنه این خونه ساختن اون مثل عروسک بازی دخترا ،ذاتی باشه؟
نمی دونم چرا شبها وقتی میخواد بخوابه؛همراه خرس عروسکیش و یه تفنگ؛ مسلحانه به خواب میره؟
دخترم همیشه موقع خواب با عروسکش می خوابه و پسرم با یک خرس پشمالو و تفنگ قهوای... .
اینجا چه خبره؟
یه مدتی بود که میدیدم پسرم با بالشها یک خونه درست میکنه.برای طاق اون خونه اش هم چادر رنگی منو برمیداره و پهن میکنه روی دیوارهای خونه اش.بعدش یه درب براش میذاره که خیلی کوتاهه.اونقدر که من و باباش نمی تونیم راحت بریم توی اون خونه.با یه پنجره ای که فقط خودش می دونه کجاس،خونه رو بنا می کنه.جالبی کارش اینجاس که بعد از خونه ساختن؛همهی ماها رو دعوت میکنه به خونهی جدیدش.
دارم فکر میکنم ایا ممکنه این خونه ساختن اون مثل عروسک بازی دخترا ،ذاتی باشه؟
نمی دونم چرا شبها وقتی میخواد بخوابه؛همراه خرس عروسکیش و یه تفنگ؛ مسلحانه به خواب میره؟
دخترم همیشه موقع خواب با عروسکش می خوابه و پسرم با یک خرس پشمالو و تفنگ قهوای... .
اینجا چه خبره؟
نوشته شده توسط مادرانه | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ