• وبلاگ : مادرانه
  • يادداشت : جقدر عصبانيم ....من ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 65 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    چون اسم وبلاگتون مادرانه ست اينو مي نويسم.

    يادمه تو اوج گرماي اهواز از شلمچه بر گشتم دم پادگان شهيد محمو وند ديدم يه مادر منتظرم نشسته تا منو ديد گفت آقا من سه روز اينجا منتظرتونم گفتم چيكار داري مادر ، گفت: من بچه ام تو عمليات رمضان مفقود الاثر شده(تا اينو گفت بدنم لرزيد) جنازه بچه ام رو بعد از چند سال پيدا كردند آوردند(تا اينو گفت خوشحال شدم)اما برام عجيب بود پس تو اين گرما ،سه روز عذاب كشيدن براچي؟

    يه ساك همراهش بود درش رو باز كرد يه لنگه كفش پوسيده وپاره ازش بيرون آورد گفت آقا وقتي بچه ام رو آوردند يه لنگه كفشش نبود آقا تو رو خدا برام پيداش كنيدو...

    تازه اون روز معني يه مادر رو فهميدم.

    اهي هميشه جوناي اين مملكت آبي باشند.

    تا دم رفتن سرخ سرخ سرخ مثه شهدا برند.

    خدا به شما هم توفيق بده كه داريد مادري مي كنيد.

    يا زينب

    پاسخ

    خدا هم به شما توفيق بدهد در همه ي زمينه ها موفق باشين..