مادر من هميشه آرزو داره كه من رو توي رخت دومادي ببينه. من هم سعي خودم رو ميكنمها! ولي نميشه. تقصير من چيه؟ حالا چرا ميزني؟ اي بابا. حالا من يه چيزي گفتم. به مامانم چيزي نگينها! جون من. تو رو خدا. مامانم اصلا از اين چيزا خبر نداره. باور كنين!
حالا گفتين هم گفتين. يه وقت ديدين مامانم به آرزوش رسيد.
جاري باشيد...